تا حالا یادم نمیاد خودکارام در داشته باشن. خشک هم نمیشدن هیچ وخ.
این هیچی... کولدیسک چرا در داره؟
مثلا بگی درِ کولدیسکمو نذاشته بودم، دیتاهاش خشک شد بگا رفت همش!
"همين. تنها کارى که بايد بکنى اينه که اين قرصو توى آب-خربزه ش حل کنى." اين جملات مرتب در گوش میثاغ تکرار ميشد و میثاغ آرام آرام به سمت آشپزخانه ى قصر قدم ميزد. دست راستش در جيبش بود و قرصى را که خرخوک به او داده بود، محکم نگه داشته بود. دست چپش در سوراخ دماغش بود. چيزى پيدا کرد. دستش را درآورد تا کشفياتش را ببيند. اما اشتباه کرده بود.
آشپزخانه خالى بود. خربزه اى را برداشت و با دقت آن را پوس کرد. آبش را گرفت و در ليوان ريخت. قرص گالينا بلانکا را از جيبش درآورد و در ليوان انداخت. او خوب ميدانست که ميخموس ميرزا به بلانکا حساسيت دارد و با خوردن اندکى از آن به گا ميرود. اما میثاغ تصميم خودش را گرفته بود. براى اينکه مزه ى گالينا را از بين ببرد، به آب-خربزه-بلانکا نصف فنجان شتر اضافه کرد. پس با همان انگشتى که در سوراخ دماغش بود آب-شتر-خربزه-بلانکا را خوب بهم زد.
میثاغ در حاليکه در دست راستش ليوان بود و در دست چپش کارد خربزه-پوس-کُنى، وارد اتاق ميخموس ميرزا شد. ليوان آب-شتر-خربزه-انــدماغ-بلانکا را به ميخموس ميرزا داد. ميخموس ميرزا مرد.
ناگهان تراز الدين مربع بن پنجگوش ملقب به گلمغز (پدر همان چلاق الدين مثلث بن چارگوش که موجودات زمان گذشته، تناولش کرده بودند) وارد اتاق شد. میثاغ گرخيد و با کاردى که در دست داشت وى را قاش کرد و در حاليکه خون از همه جاى وى فشه ميکرد، موجودات بالدار، نادر و مجهول الحالى از پنجره آمدند توى اتاق و مشغول تناول او شدند.
هنوز گلمغز، تمام نشده بود که شياف الدين مخمس بن ششگوش ملقب به کريم (پدر گلمغز، که بعدها توسط موجوداتى که در آينده سکونت دارند خورده ميشود) وارد اتاق شد. اما گلمغز را نشناخت.
خانواده ى nگوشى ها داراى قدرتهاى مافوق کمبوج هستند. آنها ميتوانند در زمان به فواصل مشخص به صورت نامتناهى تکرار شوند. مثل تبديل فوريه گسسته. اما اين کار را نميکنند چون ابلهند. مثل تبديل ژانويه پيوسته. آنها در قالب کلى "فلان الدين جليل بن جلال" توصيف ميشوند. که در آن، جلال = جليل+1، و فلان اسمى است دلخواه بزرگترمساوى "آباده" و کوچکترمساوى "يحيى".
طبق اصل نايگوهيست، در يک بازه ى مشخص (به اندازه ى دوبرابر ماکزيمم فرکانس)، چلمغز (چلاق الدين مثلث بن چارگوش) به عنوان کوچکترين عضو خانواده تلقى ميگردد. زيرا دو ضلعى نداريم. وى زودتر از همه خورده ميشود. پدرش سالها بعد خورده ميشود و الى آخر.
در بازه ى مجاور، پسر چلمغز، کران الدين مدور بن سه گوش خواهد بود. پر واضح است که وى در دوران قبل و معاصر با چلمغز سکونت دارد. در حقيقت خود اوست که چلمغز را ميخورد و بدين ترتيب چرخه ى آنها را کامل ميکند.
صبحگاهان بود.
به ناگاه وَقّه بداد.
چشم بگشودم.
روی میز بود.
به جبر، دست دراز کردم و برداشتمش.
همان بود که ناپذيرا بودمش.
حسش نبود.
بيافکندمش بر میز.
و بخسبيدم.
دگر بار، بانگ بر آورد.
دور بود اين بار.
مرا توان نبود خاستن را.
بر وقه هايش گردن بنهادم.
و هی وقّه بداد.
و هى شکيبيدم.
و هى وقّه بداد.
و هى صبر پيشه بنمودم.
کم کم دريافتم چه خوش الحانست رینگ تونم.
بدو گوش جان بسپردم.
صدايش چون لالایی بود.
و هی وقّه بداد.
و هی با نغمه هايش بخسبيدم...
من اگه قدرت برقراری ارتباط با حیوونا رو داشتم، اول از همه میرفتم از اون عنکبوتی که گوشه ی چمدونم بغل دیوار (که سگ هم اونجا پا نمیذاره) رفته اندازه ی لونه ی سگ، تار تنیده، می پرسیدم که آخه د پدسسگ! این همه رو از کجات ریدی؟
قابل توجه کسانی که Shared Item های بنده را مطالعه میفرمایند:
به خاطر تخصصی بودن این وبلاگ، پستهای این وبلاگ رو Share نخواهم کرد.
و قابل توجه کسانی که فید همین وبلاگ اسدالله را Add کردن:
اگه احیانا خدای نکرده فیدتون اینه:
www.blogger.com/feeds/14659766/posts/default
عوضش کنید به این:
asdollaah2.blogspot.com
We can't believe it's come to this, Bizz… There are people that can help you make everything better. But if you're going to just go ahead and end it all anyway, the least you can do is tell us why, in the space below.
We think you owe us at least that much after all we've been through! We can change! We'll become better, we swear!
اون لحظه ای که این شخص محترم برای اولین بار متوجه شد که شیشه ی ماء الشعیر، جا دست نداره، باید همون حسی بهش دست داده باشه که به اون کارمند شهربازی دست داده بود، همون لحظه ای که فهمید وقتی آدم، نصفه شب، که سگ هم توی شهربازی پر نمیزنه، سوار کاترپیلار میشه و با دسته ی جارو، دکمه ی استارت رو میزنه، حتی شخص عزرائیل هم نمیاد دکمه ی استاپ رو بزنه!
بهر حال خدا نصیب نکنه!
رضا به من میگفت پوخو کن.
منم پوخو میکردم.
و خوشحال میشدیم!
بعدش یه بار داشتم از آبخوری مدرسه آب میخوردم، رضا یواشکی اومد ته مونده ی برنج ظهرشو ریخت توی یقه م.
از اون موقع به بعد هرگز پوخو نکردم!
________________________________________ پ.ن.1 - پوخو، صدایی بود بین صدای گربه و صدای موسی کوتقی. شبیه صدای chubchubs. پ.ن.2 - یادم نیست که برنج بود یا پودر پفک.
هشتگرد سه تا بلوار داره. اسم یکیش شهداس، یکی دیگه امام خمـ_ـینـی، اون یکی هم خآمـ_ـنه ای.
این سومیه، یه حسی به آدم میده، تو مایه های "مایه دار رو سگ زایید" یا یه چیزی شبیهش!
خوندن فونت فارسى ديفالتى که توى اکثر سايتا استفاده ميشه، مشکليه که خيليا باهاش سروکار دارن. مثل توى Gmail يا Gtalk يا Greader که از Times new roman استفاده ميشه که خوندنش به مراتب سخت تر از Tahoma هست.
اگه از فايرفاکس استفاده ميکنين پيشنهاد ميکنم اين تغيير رو انجام بدين:
:Tools->options->Content->Font&Colors->Advanced
بعد از ست کردن فونت مورد نظر (Tahoma)، گزينه ى پايين تصوير را Uncheck کنيد:
به نظر شما چند نفر از مردم، موقعی که از پله های خونه شون میان بالا، پله ها رو میشمارن؟
به نظر شما اگه ازشون بپرسی "خب حالا چند تا بود؟"، چند نفرشون میدونن؟