یه حاجی بود یه گربه داشت

يه حاجي بود يه کُرّه داشت
گُنداشو خيلی دوست ميداشت
قلم و دوات خريد براش
حاجيه رفت کوفت بخوره
گوشته پريد گربه رو خورد
حاجيه زد سوسکه رو کشت
رو سنگ قبر او نشست
و ريد
آنقدر ريد
تا مغزش را هم ريد
و مرد
رو سنگ قبرش نشستند
و ريدند
آنقدر ريدند
تا مغزشان را هم ريدند
...

بیضة المعارف حاج میرزا هوشنگ خراسانی

افبی آی وارنینگ: در این مقال مطالب بیضوی و منافی عفت وجود دارد. اَی تو اون عفتت.
اگه جَـنبشو داری بوخون.






بیضة المعارف حاج میرزا هوشنگ خراسانی

بیضه: جسمی بیضوی که بسیار مهم است. در کتب دینی ارزش بیضه ی چپ، 1.5 برابر بیضه ی راست است، و در سالهای 981 و 992 ه.ش. نیز به اثبات رسیده است.

گـُـند: از زبان فولکلور خوزستان گرفته شده است که به تنهایی کاربرد ندارد و ریشه کلماتی از قبیل گـُـندو و یا گـُـندا میباشد.

گـُـندا: جمع مذکر مثنیِ مؤنثِ غایبِ گـُـند. انتساب شخص ثانی به گـُـند، دال بر علاقه و اهمیت وی به نزد شخص اول دارد.

گـُـندو: به شخصی گفته شود که بیش از 98.3% ارزش فیزیکی و معنوی او در گـُـنداش باشد.

خایه: به شخصی گویند که بسیار خایه باشد یا بسیار خایه رفتار کند.

خایه مال: خایمال، خایه مالنده، مصدر فاعلی مرکـّب مرخـّم خایه مالی؛ کسی که امری به وی ربط ندارد، که در کاربرد بصورت استفهام انکاری آید. (ر.ک. دیوان اشعار حافز ساروی. چاپ 82)

دستِ خایه: دستی در شلم که فقط متشکل از اعداد 6 الی 9 باشد.

خایه ی باقر: محلی برای حکم کردن. درصورت آمدن دستِ خایه، در صورتیکه روی خال وسط یار حکم نشود، روی آن حکم میشود.

خاگینه: خایینه، خایه گونه، نام خوراکیست که هر آدم خایه ای آنرا یاد دارد.

تخم: بیضه، گـُـند؛ بذر گیاه؛ جسم بیضوی شکلی که از ماتحت مادیان پرندگان، اورنیتورنگ و اکیدینه کشت میشود. انتساب شخص ثانی به تخم، دال بر عدم اهمیت مفرط وی دارد، و نظر باینکه تخم چپ گنجایش بیشتری (1.5 برابر راست) برای ارجاع دارد، اگر محل انتساب شخص، بتخم چپ ذکر شود هر آینه بی اهمیتی وی، بسی بیشتر است.

Copyleft: ارجاع قانون copyright به تخم چپ.

فتخ: نام بیماری بیضویست که بعلت انباشته شدنِ تخم از ارجاعات مسائل مختلف به آن، رخ میدهد.

تخمه: مؤنث تخم.

تخم چسباندن: گرخیدن. متابولیسم بدن انسان در هنگام احساس خطر بطور خودکار و آنی، تخمها را به زیر گلو منتقل میکند.

موی روی خال روی تخم چپ اسب نر پیر کر همسایه ی حافظ: چیزِ قابل صرفنظر کردن.

تخمی: معنی رایج آن، نامرغوب و آشُغال است. اما ریشه ی آن از نوعی بادمجان گرفته شده است که دارای تخمهای وافر است و تلخ.

تخمی تخمی: [همچنین بشکل تخمی نیز بکار میرود] بیضتا ً بیضا، به ناحق. گرفتن نتیجه ی فراتر از انتظار که غالبا ً بخاطر ارجاع مسائل مهم بتخم رخ میدهد.

تخم شانس: آنکه شانسش تخمی باشد. آنکه تخمی شانس آورد. از روی مفهوم جمله یکی از ایندو خواهد بود.

از تخم آوردن: نظر باینکه حضور هر تخم در موفقیت نقش دارد، به معنای تاثیر خارق العاده ی تخم، در شرایط مذبور است.

روی تخمهای خود حکم کردن: موکول کردن وظیفه ی خطیر حکم کردن به تخمها.

تخم [کاری] را داشتن: معنی رایج آن، ارجاع اعمال دشوار است بتخم. اما ریشه ی آن به سال 791 ه.ش. به جرگه ی هوشنگیه بر میگردد. گفته شده است پیروان هوشنگیه، قادر به تعویض تخم خود بودند، به این شکل که تخم مربوط به مسائل مختلف را در ردای خود، حمل میکرده و در مواقع نیاز یکی از تخم های خود را باز نموده و تخم مورد نیاز را در سرپیچ [پاتروم] آن می بستند. (ر.ک. سفرنامه ی ملا قنبرعلی شیرازی. جلد 7) بسال 981 ه.ش. بدست میرزا قاسم تخمگیر، تخمی ساخته گشت که اگر بر سرپیچ چپ بسته میشد تا 8 تخم دیگر بر آن سوار میشدند و بر سرپیچ راست 5 تخم، و پسر او یازده سال بعد، آنرا به 64 در چپ و 42 در راست ارتقا داد. پیروان این جرگه یکی پس از دیگری بعلت جراحات مختلف در ناحیه ی سرپیچهای خود، سقط شده تا اینکه بسال 1020 ه.ش. جرگه ی هوشنگیه از بین رفت.

Copyleft ~© 2008
حقوق عالی محفوظ

گه گلاسه

بفرما تازه ی تازه


 



میجیت میگه عین آیس پکه، دونه درشت و سفت، فقط گرمتره
خواستی آیس پک بخوری به یاد همین آب-گه-بستنیه بخور