ما آدما بیماریم

یک شب سرد و برفی بود و در حالیکه زیر پتو رو به شوفاژ دراز کشیده بودم و داشتم آخرین اتفاقات روزم رو توی ذهنم مرور میکردم، برای یک لحظه احساس کردم همه چیز زندگیم به شکل عجیبی دلچسب و خوشاینده. از کار کردن با محیط قشنگ سی شارپ و دابلیو پی اف گرفته تا گرمای ملایم شوفاژ که خستگیٍ چند ساعت متوالی پای کامپیوتر بودن رو از چشام در میکنه. از دوست دختر مهربون گرفته تا هم خونه ای های خوش فکر. اینکه یه درآمد بخور نمیری باشه که هیچ وقت آخر ماه پول کم نیاد. اینکه بشه با هزار جور حقه و کلک این همه مدت سربازی رو به تعویق انداخت تا وضع زندگی سر و سامون بگیره. و هزار تا چیز دیگه.

ناخودآگاه یاد بیلی پیلگریم* افتادم اونجایی که پشت گاری توی آفتاب دراز کشیده بود. در حالیکه همه شهر به فنا رفته بود چشماشو بست و غرق زیبایی و لذت همون لحظه شد.
با خودم گفتم مطمئنا چند ماه بعد که بردنم سربازی، در حالیکه نصفه شب نگهبانی وایسادم، میتونم مثل بیلی توی زمان سفر کنم و واسه یک لحظه کوتاه برگردم زیر همین پتو، روبروی همین شوفاژ، to this very moment

بعد،
به این فکر کردم که چند بار شده که به خودم بگم همین بسه برام. خود شما. چند بار شده بگی «همین بسه برات»؟ «همین خوبه»؟ «من زندگی کردم، رنج کشیدم، زحمت کشیدم و الان جایی هستم که میتونم با همه وجود از اون چه دارم و هستم و حس میکنم لذت ببرم»؟

این حرفا شاید تکراری باشن، ولی هر چی بیشتر بهشون فکر کنی میفهمی هنوز خیلی کم فکر کردی.

میدونی فرق گوسفند با انسان چیه؟
گوسفند تمام لحظه های زندگیش شبیه همون یه لحظه ای هست که توی معراج بودم. به دنیا میاد همون طوری که همه پستاندارا به دنیا میان، زندگی میکنه همون طوری که بقیه علفخوارا زندگی میکنن. میمیره همون طوری که بقیه گوسفندا میمیرن.
ما چی؟
ما بدبختیم. خود آزاری داریم. تمام زندگیمون اسیر خودمونیم. اسیر ارزشهای خودساخته، سنت، آیین، آداب و رسوم، فرهنگ و از همه بدتر عادت.

احسان یک حرف قشنگ زد. این اپیدمی جدید که راه افتاده تحت عنوان آیین موفقیت، فقط واسه توجیه بدبختی آدما سر بر آوردن.
انصافا هم ملت دنیا استقبال چشمگیری کردن. چه کسی پنیر مرا فلان کرد و موفقیت در ۱۵ دقیقه و این آت و آشغالا رو میگم.
موفقیت یعنی اینکه خودتو وفق بدی. نه که پولدار بشی یا شغل خوب داشته باشی.
هدف از پولدار شدن اینه که بتونی از زندگیت لذت ببری.
هدف اونه نه این.
ته تهش که قراره بمیری. ابله.
هدف لذته. کجا داری میری؟



* سلاخ خانه شماره پنج ،اگه هنوز نخوندید زودتر بخونیدش.

1 comment:

  1. خیلی خوب بود بیژن، دوست داشتم

    ReplyDelete