یه حاجی بود یه گربه داشت

يه حاجي بود يه کُرّه داشت
گُنداشو خيلی دوست ميداشت
قلم و دوات خريد براش
حاجيه رفت کوفت بخوره
گوشته پريد گربه رو خورد
حاجيه زد سوسکه رو کشت
رو سنگ قبر او نشست
و ريد
آنقدر ريد
تا مغزش را هم ريد
و مرد
رو سنگ قبرش نشستند
و ريدند
آنقدر ريدند
تا مغزشان را هم ريدند
...

1 comment: