The Neverhood Chronicles - Post III

----------------------------------------------------------------------------------------

Ogdilla

(Second Part)

----------------------------------------------------------------------------------------

در ماه هشتم، روز بيست و هفتم، در سال يازدهم از قرن اول از هزاره ي دوم Oobla Senchter Hakkt Specks of Rilonate از خواب بيدار شدند و يك موجود غول ­پيكر را در پارك Screnchy پيدا كردند. روي سر او يك درياچه بود كه هنگام خواب از آن آب جاري مي­شد. نزديكي ظهر، جمعي از Speck ها دور غول جمع شدند. هر چه جمعيت بيشتر مي­شد، Speck ها بيشتر با هم صحبت مي­كردند. در نهايت هياهو به حدي بلند شد كه غول بيدار شد و ايستاد. غول دندانهاي بزرگش را نشان داد و از اعماق بدنش به آنها غرغر كرد. Speckها سالها از ترس اينكه زنده زنده خورده شوند به او غذا دادند. غول مي­توانست به راحتي سه يا چهار تا از آنها را با هم به داخل دهانش بيندازه. او قيافه عجيبي داشت، حتي براي يك غول. او از هيچ چيزي كه آنها تابحال ديده بودند خوشش نيامد. سر او يك حلقه از گوشت داشت كه از بالاترين نقطه سرش شروع مي­شد و پيچ مي­خورد و در چانه اش دوباره به سرش وصل مي­شد. سه Speck كه روي سر هم ايستاده باشند مي­توانستند داخل حلقه قرار بگيرند. او لبهاي بسيار بزرگي داشت كه دندانهاي عظيمش را مي­پوشاند، در حاليكه Speck ها اصلا لب نداشتند. بالاي لبها، تقريبا بالاهاي سرش، دو تا شيء گوي مانند بودند كه توي هركدامشان يك نقطه بود. به نظر مي آمد كه غول از آنها براي رويت اشيا استفاده ميكند، به اين خاطر كه آن نقطه ها حركت ميكردند و به سمت كسي كه با او صحبت ميكرد اشاره ميكرد. شلوارش برايش كوتاه بود، چون پاهايش بينهايت دراز بود. از سينه اش سه بوق خاردار بيرون زده بود.

روزها Speckها تلاش ميكردند تا با غول صحبت كنند تا بفهمند كه آيا او دوست است يا دشمن، ولي موفق نشدند. نحوه صحبت كردن او بسيار بم، عميق و بلند بود. خيلي شبيه به صداي قار و قور شكم. Speckها از اين صدا خوششان نمي آمد و دركش نمي كردند. حتي نميتوانستند تشخيص بدهند كي يك بخش(syllable) تمام ميشود و بعدي شروع ميشود. و درك كردن جملات بكلي غير ممكن بود. براي جلوگيري از صحبت كردن او، Speckها به طور مداوم به او غذا ميدادند. Specks of Rilonate هيچ محافظي را جايي كه غول ميماند نگذاشتند چون هيچكسي نميتوانست بر او غلبه كند، يا به عبارتي غول هيچگاه آنها را تهديد نكرد. King Rilonate در ذهن خود پيروزي را داشت بخاطر اعتماد بنفس ناشي از حضور غول چون ميتوانست او را بكار گيرد تا همه Specks of Rod را زير پايش له كند. هر از گاهي King Rilonate به پاركScrenchy ميرفت تا با غول صحبت كند. او ميخواست نظر غول را جلب كند، به همين خاطر بهترين آكروبات بازان سيرك Rilonate را آورد تا با او ملاقات كنند. شاه به تكچرخه سوار دستور داد تا داخل حلقه روي سر غول دور بزند، همزمان با يكي ديگر كه از روي لبهاي بزرگش به داخل سطل آبي كه جلوي پاي غول بود، دايو ميزند. در تمام طول اين نمايش هاي سيرك بازان خبره، غول هيچكار نكرد، فقط بي حركت ايستاده بود و لبخند ميزد. حتي زماني كه بندبازان (trapeze) روي خارهاي بوقهايي كه از سينه اش بيرون زده بود تاب ميخوردند، غول مثل يك مجسمه سنگي با يك نيشخند احمقانه ايستاده بود. King Rilonate وقتي كه ديد غول به هنرمندان سيرك آسيبي نميرساند هنگامي كه از بدنش بالا ميروند و تاب ميخورند، تلاشش را مضاعف كرد تا سعي خود را در جهت ارتباط با غول ادامه دهد.

...to be continued

3 comments:

  1. in ghoole agar iraani bood esmesh sekine bood! dalilesho agar nafahmidi badan behet migam!

    ReplyDelete
  2. faghat mitonam begam : :)) =)) :)) =)) :)) =))

    ReplyDelete
  3. man migam dalilesho
    chon sakine se pestoon maroofe

    ReplyDelete