جنون

فله

هر موقع يکی از اين ايميلها یا آيتمای share شده، که توش عکس یه بچس که مثلا نازه یا داره ادای آدم بزرگا رو در مياره، به دستم ميرسه، مزه ی غذای دیشبو به همراه مقداری اسید معده ته حلقم احساس میکنم. شما هم همینطوری هستین؟!

خوشه ی عمت! پدسسگ

اونوقت که برنامه ی بودجه ی سال 89 رو واسه خوشه ی اول Run کردين، NULLPOINTEREXCEPTION داد، پريد بيرون، دهنتون سرويس شد، اونوقت ببينم چی ميگين!

پيوند خوشه اى

به يک خانم جوان، با درآمد کمتر از 100٫000 تومان در ماه، جهت ازدواج نيازمنديم.

معروفترين چهره ى سال



معروفترين چهره ى سال
مرد (يا زن) گوگل نما. اين شخص به صورت بيست و پنج ساعته مشغول خواندن گودر بوده و بيش از نيمى از آيتم هاى گودر را لايک زده است و با نام هاى مستعار زيادى مشغول فعاليت است. وى هم اکنون تحت تخريب است.
ملت!‌ عوض کنين عکستونو. عکس خر و گاو بذارين بخدا بهتر از اينه!

در ادامه ى طوفان

بار الـها.
گاييديمون! بکش بيرون!

طوفان

خدايا!
گه خورديم طلب برف و بارون کرديم. در و پنجره هامونو بيخيال شو!

ژانر سگى

 اين سگهايى که توى لونه شون صبح تا شب يه استخون رو ليس ميزنن و هيچ وقت نميخورنش.

پ.ن.1: مشابه اين ژانر در انسانها، اشخاصيه که يه پاکت نسکافه فورى رو در چند وعده صرف ميکنن.
پ.ن.2: ژانر فوق زيرمجموعه ى ژانر "اونايى که با يک ليپتون پنج ليوان چاى درست ميکنن" است.
پ.ن.3: ژانر اخير به مقدار قابل ملاحظه اى با ژانر اصفهانى overlap داره.

لحظه ى سرنوشت ساز

مطمئناً در زندگى هممون حداقل يک بار اين لحظه ى بخصوص وجود داشته که يکى بهمون بگه:

"هوى! قاشقتو نکش تهش، تفلونه!"

همبال

هميشه برام سؤال بوده که توى هندبال يکى توپو شوت کنه چى ميشه!
مثلا خطاى فوت (foot) ميگيرن؟ بعد اگه مثلا يارو واستاده باشه توپ بخوره به پاش، کتف بسته حساب ميشه؟

يا دروازه بانشون چه برترى اى داره نسبت به بقيه؟ خب اونم که مثل بقيه با دست توپو ميگيره. اگه دروازه بانا با بقيه فرقى ندارن، خب چرا مدافعا همشون نميرن توى دروازه واستن؟
وقتى که توپ دست ملته، تکل که نميشه زد. اگه بخوان توپو بگيرن بايد شيرجه برن تو شکم همديگه؟
بعدش هد چى؟ يا استپ سينه؟ بجاى سينه مثلا با تخمشون ميتونن توپو استپ کنن؟ که بشه استپ تخمى.
شما هم همين سؤالا براتون مطرح شده؟ يا فقط منم که اين وسط يه چيزيو نفهميدم؟

ژانر کيسه اى

از اون چاى کيسه اى هايى که مثل شاش بچهٔ يتيم کمرنگن.

باريکترين مگس کش دنيا



آقا فؤاد،‌ با اين دسته خرى که ميبينيد، مگس ميکشه.
مملکته داريم؟

حقیقت رو قبول کنین! هیشکی اینا رو نمیخونه

باز ملّتو دعوت کنین از این اراجیفی که رشد نمایی دارن بنویسن.
هر پستم به طور متوسط هفش ده تا لایک میخوره و این یکی هیچی لایک نخورده.
یعنی این پست حتی واسه همونی که دعوتمون کرد هم تا این اندازه جالب نبود که اون دکمه ی لایک رو فشار بده!!

اون خانومه

مشترک MTN ایرانسل مورد نظر در حال پیچوندن شما می باشد. لطفا خود را ضایع نکنید.

ژانر

از اون آدمایی که یهو بهت زنگ میزنن و انتظار دارن که "تو" براشون حرف بزنی و وقتی احوالپرسیت تموم میشه، شاکی میشن که چقد یخی!

فیل کالینز



این حیوان فهیم، فیلیپ نام دارد. او در سنین خردسالی در روستای فیلان آباد بهمانشهر فیلیپین به دنیا آمد. خانواده ی او همگی فیلسوف بودند و فیلیپ از بچگی علاقه ی شدیدی به سوفیدن فیلها داشت. تا اینکه در جوانی توانست در باغ وحشی در فیلادلفیا استخدام شود. او به علت هوش سرشار از همان بدو ورودش به سِمت "فضله جمع کن" باغ وحش منسوب شد. فیلیپ جوان، با چنان اشتیاقی فضله ها را جمع آوری می کرد که آوازه اش در سرتاسر جهان پیچیده بود. او پس از تحقیق بسیار، برای اولین بار ایده ی سیستم کانال کشی فاضلاب را مطرح کرد که مورد استقبال تعداد زیادی ریغو قرار گرفت. همچنین ایده ی فیلـترینگ سایتها را مطرح کرد که در سال بعد با مطرح کردن ایده ی آنتـی فیلـترینگ، رید به ایده ی قبلیش. اَنـــستیتو ی آب و فاضلاب آمریکا، به پاس زحمات بسیار فیلیپ در راه علم، جایزه ی مدفوع بلورین را به او اهدا کرد. فیلیپ در سن هشتاد و پنج سالگی در حال تمیز کردن قفس قرقاولها، بر اثر ریزش سقف کانال فاضلاب، کان به کان آفرین تسلیم نمود.

کابوس

ديشب خواب ديدم ميخان دوباره رهبر انتخاب کنن.
دوباره خا.منـه.اى انتخاب شد!

مملکته داريم؟

دويست سال بعد

- يکى بود يکى نبود. اون زمانای قديم، يه وبلاگ نويسى بود که...
- مامان. واسه چى مردم اون موقع وبلاگ مينوشتن؟
- نمى دونم مامان. قرن بيست و يک، مردم همشون اوسکول بودن!

Season 1 - Editon2 - PDF format - افسانه ی گامغزان

ويرايش دوم Season اول افسانه ى گامغزان بصورت فايل pdf در اينجا موجود مى باشد است.

s2e4 - افسانه ی گامغزان


افسانه ی گامغزان
فصل دوم – قسمت چهارم
دِ کانفرانتِيشن
خرخوک با لباس مبدل وارد قبيله ى میخموسار شد. اينبار افکارش را نگه داشته بود تا کسى او را پيدا نکند. او از راه کانال کولر وارد قصر ميخموس ميرزا، پدر میثاغ و رئيس قبيله ى میخموسار، شد و از طريق مجراى فاضلاب راه خود را به سمت اتاق میثاغ در پيش گرفت و در نهايت از چاه خلاى میثاغ در آمد.
میثاغ در اتاقش تنها بود و داشت روى اختراع اخيرش کار مى کرد. اختراع او، دستگاهى بود که با آن ميشد save و load کرد. او قبلا ماشين زمان را ساخته بود ولى شخصى از قبيله ى چيمى به نام چلاق الدين مثلث بن چارگوش ملقب به چلمغز آن را دزديده بود و با آن به زمان گذشته سفر کرده بود و در همان جا توسط موجودات آن زمان، کشته و سپس خورده شده بود.



تابلوى نقاشى "خرخوک و رشته ى افکارش" – اثر آ ميز مش غاسم کلم پيچ



افراد قبيله ى میخموسار آيکيوى بالايى داشتند و به همين خاطر منفورترين موجودات خربوج بودند. ميخموس ميرزا، گامغزى صلح طلب بود و بخش عظيمى از بودجه ى قبيله اش را به تحقيق و مطالعه در جهت اهداف گامغزدوستانه هدر مى داد. محققان میخموسار، چندى پيش به کاربردهاى صلح آميز تکنولوژى انرژى نيسته اى دست پيدا کرده بودند. آنها چندين بمب نيسته اى ساخته بودند و آنها در ميادين میخموسار عَلَم کرده بودند براى قشنگى. زيرا قبلا، ميخموس ميرزا براى جلوگيرى از انقراض نسل قواسم (جمع مکسر قاسم) و غسم (ghosom، جمع مکسر غاسم)، به آنها تعدادى پدافند غير عامل ِ قبول فروخته بود. اما میثاغ با ايده هاى ضد فاشيستى پدرش مخالف بود و معتقد بود که ساير موجودات خربوج، لايق زندگى نيستند و به همين علت خرخوک او را برگزيده بود.
خرخوک سر تا پا آغشته به فکر از خلا بيرون آمد و میثاغ را ديد که سخت مشغول اختراع است.
او را صدا زد: "ميث. هوى."
میثاغ نشنيد.
دوباره صدا زد: "پيشت! با تو ام. ميثى. الو"
میثاغ گفت: "مقاومت وارد بر وتر، هستش نصف جريان نشتى ضبدر ضريب غلامحسين، که ميشه دو مميز فلان قدر و از اينا... چيکار؟! خب يعنى تا روشنش کنم... ممدتغذيه ش که وصله... ميگى خارش گاييده ميشه؟ بذار ببينم. اين بولبولکش داغ شد... ها... آهههااا."
خرخوک داد زد: "هششششه!"
در همين لحظه يکى از بولبولکهاى مدار میثاغ ترکيد. میثاغ از جا پريد و فرياد زد: "سـ
ُزُند!" و ناگهان چشمش افتاد به خرخوک و افکارى که مانند هاله اى از گه، او را در بر گرفته بود. در همان لحظه شيفته ى خرخوک شد.



To be bullshitted…




ده فيلم برتر هزاره ى سوم من

هر چند که قبلا اتمام حجت کرده بوديم:
http://asdollaah2.blogspot.com/2007/07/blog-post_21.html
ولي خب ميگن حرف گوسفند دوتاس.

اينم ده تاى ما:
1. Le fabuleux destin d’Amélie Poulain
2. Eternal sunshine of the spotless mind
3. Big fish
4. In Bruges
5. Zivot je cudo (Life is a miracle)
6. Before sunrise, Before sunset suite
7. There will be blood
8. Sin city
9. The pianist
10. Borat

Haiti

خدا! حواست کجاس؟ ايران اين وره.

تُرکس وی اس مَشَدیز

اون اوایل دانشگاه یکی از بر و بچ آذری ازم پرسید: شما مشدیا که به هم میرسید چرا با هم مشدی حرف نمیزنین؟!
باز میگن واسه ترکا جوک نسازین.
بابا اینا همش خاطرس!

بیش فعال دوباره - بهمن - نصیر

به علت ریده مون بودن سرعت "یو نود و خورده ای" و کلا از بیخ بگا بودن فیسبوغ، نشد ریخت و قیافه ی سایر دوستانی که توی صف بودن رو ببینم. فعلا زنبیل بزارین تا فرصت بعدی.
دویست تومنتونم آماده کنید که خورد ندارم.


ماساژ علاءالدین

حسی از ماساژ گرفتن به آدم دست ميده، مثل حسيه که به لپّه های توی قابلمه ی قيمه دست ميده موقعی که داری همِشون ميزنی.

موضوع انشا: یک خاطره

 


هف هش ده سال پیش، یه روز صبح که داشتم میرفتم مدرسه، دیدم سوپور محله دسته ی بیلشو کرده لای چرخ یه پیکانی، داره تکون تکون میده. صاحاب پیکان هم همونجا واستاده بود داشت پیشت پیشت میکرد.
بهم گفتش که یه گربه رفته توی گلگیر ماشین. تو دستت اون زیر جا میشه، ببین میتونی درش بیاری؟
منم رفتم درش آوردم. راننده ی پیکان هم ماشینشو روشن کرد و راه افتاد. یهو از توی گلگیر، یه گربه ی دیگه پرت شد بیرون. گردنش جر خورده بود. واستادیم تماشاش کردیم. داشت دور خودش هیلیکوفتری میزد و از گردنش خون فشه میکرد هوا.
بعد که مُرد، سوپوره با بیل انداختش توی سطل آشغالش و رفت. منم رفتم مدرسه.

پلیص

رفیقم امروز داشت تعریف میکرد، از در ِ خونه شون اومده بیرون، صدای بیسیم شنیده که مظنون مسلحو گرفتیم! بعدشم پلیس میریزه میگردش!
حالا این به کنار که کل وسایلشو زیر و رو میکنن، میفهمن اشتباه گرفتن...
توی این گیر و دار، یکی از پلیسا mp3Player رفیقمو ورداشته، گرفته در گوشش، داد میزنه این سگ مصب پس چرا صداش درنمیاد!

You got fire?!

نکته ی اسرارآمیزی که راجع به فندک وجود داره اینه که مهم نیست چندصد تا فندک توی خونه داری، موقع سیگار کشیدن همیشه به مشکل کمبود فندک برمی خوری.

چگونه گوگل ريدر را تبديل به توالت عمومى کنيم

هفت راهکار پيشنهادى براى تبديل Google Reader به توالت عمومى:

1. مطالبى رو که نفهميديم، يا قرار بوده طنز باشن ولى نُکتشونو نگرفتيم، share کنيم.
2. خبرهايى رو که هر خرى ازشون اطلاع داره و مال دو هفته پيشه، ولى ايندفعه از يک خبرگزارى جديد نقل شده، share کنيم.
3. مطالبى رو که Google Reader کامل نشونشون نميده و بايد لينکشونو باز کرد (که تازه لينکشون فيــلـتر هم هست)، در اولويت قرار دارن.
4. عکسهاى لوسى رو که هيچ نکته ى خاصى ندارن و قرار بوده هنرى باشن، حتما share کنيم.
5. مطالبى رو که بيشتر از دو صفحه هستن و خودمون تا خط دومشم نخونديم، از قلم نندازيم .
6. به هيچ وجه چکيده ى خبرها رو بصورت note، ءshare نکنيم.
7. هر کى هر جا نقل جنبش و اينا يه زِرى زد (اصلا مهم نيست طرف، کى بوده يا چي گفته)، نقش تعيين کننده اى در سرنوشت کشور داره و بايد به گوش همه برسه.

واژگان برگزیده

مُسّه: سَندول، چیز، یارو؛ جزئی از چیزی، زائده ی چیزی

مثال: (با لهجه ی شیرازی) عامو او مُسُّو رو میدی؟
که در اینجا منظور از مُسّه، ادویه ی ماست و خیار است.

وبلاگ

همخونه اى ها، طبيعتا از خوندن وبلاگ همديگه زياد خوششون نمياد. چون نکته ى اغلب پست ها، اتفاقاتيه که توى همون روز افتاده.
مثل همين پست.




البته همچى وبلاگ جفنگى، به همخونه اى ها خلاصه نميشه!

Phipha 09

به لطف فیفا 2009، فهمیدیم که بوسینگوآ بازیکن فوتبال است، نه گیاهی استوایی از خانواده ی آلوورا.

مگس

داشتم دنبال اين مگسه ميگشتم. يهو چشمم افتاد به کرسر ماوس. به جان خودم ميخواستم با کتاب بزنم تو مانيتور!

نحوه ى صحيح شمارش

... و در اين تظ_اهـرات پر شور، بيش از هشتصد ميليارد نفر حضور داشتند.

راهنمايي: در هر ميلى ليتر منى انسان حداقل 20 ميليون spermatozoa وجود دارد.

Azi - Worm - \n بيش فعال




رفع تکليف

امروز هيچ مطلب جالبى به ذهنم نرسيد.