موضوع انشا: یک خاطره

 


هف هش ده سال پیش، یه روز صبح که داشتم میرفتم مدرسه، دیدم سوپور محله دسته ی بیلشو کرده لای چرخ یه پیکانی، داره تکون تکون میده. صاحاب پیکان هم همونجا واستاده بود داشت پیشت پیشت میکرد.
بهم گفتش که یه گربه رفته توی گلگیر ماشین. تو دستت اون زیر جا میشه، ببین میتونی درش بیاری؟
منم رفتم درش آوردم. راننده ی پیکان هم ماشینشو روشن کرد و راه افتاد. یهو از توی گلگیر، یه گربه ی دیگه پرت شد بیرون. گردنش جر خورده بود. واستادیم تماشاش کردیم. داشت دور خودش هیلیکوفتری میزد و از گردنش خون فشه میکرد هوا.
بعد که مُرد، سوپوره با بیل انداختش توی سطل آشغالش و رفت. منم رفتم مدرسه.

7 comments:

  1. این عکس هیچ ارتباطی با خاطره هه نداره. این عکسو چن ماه پیش توی یکی از باغچه های دانشگاه گرفتم

    ReplyDelete
  2. باز خوبه رفتی مدرسه!

    مرسی واسه کمک.. اما فرار چی؟ مغر کجا بود !!!

    ReplyDelete
  3. افتضاح بود، هم پست هم عکس. لااقل قبلش يه اخطاري بدين کسي که نميخواد نبينه!

    ReplyDelete
  4. بالای صفحه نوشتیم:
    وارنينگ. در اين وبلاگ مطالب ضايع به وفور يافت ميشود. لطفا شاکی نشويد!

    ولی انصافا دندوناش خوشگل نیس؟

    ReplyDelete
  5. kheili narahat konande bud, mesle vaghtayi ke kenny mimire!

    ReplyDelete
  6. بسیار عالی. قلم خوبی دارید. خدا حفظتان کند

    ReplyDelete