ویرانسل

آدم خط ایرانسل داشته باشه دوس دختر میخاد چیکار؟
روزی هفتاد و چار تا اس ام اس میزنه نمیذاره احساس تنهایی کنی.

♫آی رفتی و آی فلان شد♫

این آهنگای پاپ مثل کنسرو می مونن
نهایت راحتی
نهایت بی ارزشی
نهایت بدمزگی
و در عین حال گاهی می طلبه

ما آدما بیماریم

یک شب سرد و برفی بود و در حالیکه زیر پتو رو به شوفاژ دراز کشیده بودم و داشتم آخرین اتفاقات روزم رو توی ذهنم مرور میکردم، برای یک لحظه احساس کردم همه چیز زندگیم به شکل عجیبی دلچسب و خوشاینده. از کار کردن با محیط قشنگ سی شارپ و دابلیو پی اف گرفته تا گرمای ملایم شوفاژ که خستگیٍ چند ساعت متوالی پای کامپیوتر بودن رو از چشام در میکنه. از دوست دختر مهربون گرفته تا هم خونه ای های خوش فکر. اینکه یه درآمد بخور نمیری باشه که هیچ وقت آخر ماه پول کم نیاد. اینکه بشه با هزار جور حقه و کلک این همه مدت سربازی رو به تعویق انداخت تا وضع زندگی سر و سامون بگیره. و هزار تا چیز دیگه.

ناخودآگاه یاد بیلی پیلگریم* افتادم اونجایی که پشت گاری توی آفتاب دراز کشیده بود. در حالیکه همه شهر به فنا رفته بود چشماشو بست و غرق زیبایی و لذت همون لحظه شد.
با خودم گفتم مطمئنا چند ماه بعد که بردنم سربازی، در حالیکه نصفه شب نگهبانی وایسادم، میتونم مثل بیلی توی زمان سفر کنم و واسه یک لحظه کوتاه برگردم زیر همین پتو، روبروی همین شوفاژ، to this very moment

بعد،
به این فکر کردم که چند بار شده که به خودم بگم همین بسه برام. خود شما. چند بار شده بگی «همین بسه برات»؟ «همین خوبه»؟ «من زندگی کردم، رنج کشیدم، زحمت کشیدم و الان جایی هستم که میتونم با همه وجود از اون چه دارم و هستم و حس میکنم لذت ببرم»؟

این حرفا شاید تکراری باشن، ولی هر چی بیشتر بهشون فکر کنی میفهمی هنوز خیلی کم فکر کردی.

میدونی فرق گوسفند با انسان چیه؟
گوسفند تمام لحظه های زندگیش شبیه همون یه لحظه ای هست که توی معراج بودم. به دنیا میاد همون طوری که همه پستاندارا به دنیا میان، زندگی میکنه همون طوری که بقیه علفخوارا زندگی میکنن. میمیره همون طوری که بقیه گوسفندا میمیرن.
ما چی؟
ما بدبختیم. خود آزاری داریم. تمام زندگیمون اسیر خودمونیم. اسیر ارزشهای خودساخته، سنت، آیین، آداب و رسوم، فرهنگ و از همه بدتر عادت.

احسان یک حرف قشنگ زد. این اپیدمی جدید که راه افتاده تحت عنوان آیین موفقیت، فقط واسه توجیه بدبختی آدما سر بر آوردن.
انصافا هم ملت دنیا استقبال چشمگیری کردن. چه کسی پنیر مرا فلان کرد و موفقیت در ۱۵ دقیقه و این آت و آشغالا رو میگم.
موفقیت یعنی اینکه خودتو وفق بدی. نه که پولدار بشی یا شغل خوب داشته باشی.
هدف از پولدار شدن اینه که بتونی از زندگیت لذت ببری.
هدف اونه نه این.
ته تهش که قراره بمیری. ابله.
هدف لذته. کجا داری میری؟



* سلاخ خانه شماره پنج ،اگه هنوز نخوندید زودتر بخونیدش.

How do you like it to be treated like this?

This might hurt your feelings.
But if you still haven't learned to type in Farsi instead of that goddamn fingilish,
then I'm afraid to tell you that in my opinion you are somehow an inconsiderate worthless stupid asshole!
And I want you to know that I've never read more than the first two words of them, and I won't.
show some care for the sake of the time, eyesight and nerves of your friends!



phew! I did it!
somebody had to.
now you all can hate me
detest me
run
run
and cling to life!
anyway
before jumping to any conclusions
just stop and stare at this colorful masterpiss once more
do you feel it?
do you feel the pain?
if you disagree then you can go to hell
you can go to hell and die!

خرهنگستان 1

سلام.
سلام:))
سلام:)
سلام!
سلام؟
سلام:|

یه کمی انعطاف پذیر باشید (اگر نیستید) تا به قدرت اسمایلی در تکامل نوشتار زبان پی ببرید؛)

Savior

Savior: The most stupid idea that most people tend to believe in.

چرا خدا به مردم نگفت که تنها به کمک اراده "خودشون" میتونن دنیا رو بهشت کنن؟

هاه مبارکتو بگیر اون ور

یه مرجع تقلید باحال پیدا شه واسه ماه رمضون آدامس شوگر فری رو حلال کنه
تا خفه نشدیم از بوی گند دهن ملت شریف روزه دار!

نمودید

آلفرد گوگل اعلام کرده که به اولین کسی که همه رو توی گوگل پلاسش اد کنه یک میلیون دلار جایزه میده

گوگل؟

گهــــــــــشادی

زندگی همچون یارویی کلفتست که از پشت سر دنبالتان می آید.
تا که هر وقت ایستادید از پشت در شما فرو شود.
آگاه باشید که خوشتان می آید.
آنگاه به شما نه تنها تنبل گویند بلکم کونی هم.

Me You Sick

I judge you by the music that you listen to.

I simply do.

Respect my hatred!

I hate TV.
Especially satellite channels.
Especially free music video channels.
Especially Persian bull-craps.

Respect my hatred!

پخشه

یه خورده قره قروت روی میزم بود، یه پشه نشسته بود داشت از یه گوشش میخورد، منم مزاحمش نشدم گفتم بلکه سیر بشه دیگه نیاد سراغ من. یهو دیدم از جاش بلند شد و در حالیکه دور خودش میچرخید آروم آروم رفت بالا، تا که خورد به سقف، بعد همونطوری دوباره در حالیکه دور خودش میچرخید آروم اومد پایین، افتاد زمین، مرد!

اینجوریا


تا حالا شده بخای تفت بدی ولی مایتابه نداشته باشی؟
یا مایتابه داشته باشی ولی تهش سوراخ باشه هر چی پختی پختی هر چی نپختی نپختی؟
تا حالا شده بخای کاهو سوخاری با پارچ و پنیر بخوری ولی خوابت بیاد، بذاریش توی یخچال که صب پا شدی اول از همه بری سر وقتش، ببینی سگ همساده اومده خوردتش، گهم نمونده تهش؟
تا حالا شده همسادت سگ داشته باشه که نصفه شب پاشه بیاد خونه تون، بره سر وقت یخچال، غذایی که دیشب کون گشادی کردی بخوریو بخوره، گهم نذاره واست؟
تا حالا شده همسادتون کله ی صب پاشه ببینه سگش رفته سر وقت یخچال همسادشون گهم نذاشته واسش؟
تا حالا شده سگ همسادتون سر ظهر متوجه بشه که صاحابش کله ی صب متوجه شده که سگش نصفه شب اومده خونه ی همونی که شب قبل کون گشادیش اومده غذاشو بخوره گذاشتَش توی یخچال؟
تا حالا شده بعدازظهر سگ همسادتون گشنه بمونی؟
تا حالا شده ببینی تو یخچال گهم نداری بخوری بری سر وقت سگ همسادتون که نصفه شب اومده سر وقت همسادتون؟
تا حالا شده غذاتو بذاری توی یخچالِ همسادت که از سگ بیشتره؟
تا حالا شده قند تو دلت آب بشه؟
دیدی قند که آب میشه چه چیز گهی ازش به جا می مونه؟
تا حالا شده یگ حالت دوگانه ای داشته باشی که ندونی چطوری یه چیزی به کی شد یا از کجا چی اومده که باهاش چیکار میشه کرد؟
خب حالا شده. ینی خوب که دقت کنی می بینی همین الان شد.
شاید از خودت بپرسی چی الان شد؟ یا کلن چه خبره؟
اگه دنبال جواب میگردی برو توی گوگل سرچ کن. چون من خودم خوابم میاد، حوصله سوال جواب ندارم.
ولی به یه شرط!
به شرط اینکه قبل از اینکه بری گوگلو به گلواژه گلگون کنی، اول مث اون گوریله توی گلادیاتور که یه لباس گلگلیه گله گشاد تنش بود و گازولک پریده بود توی گلوش و یه گلّه گولاخ اونقد با لگد و گلدون و لوله گالوانیزه زده بودنش که لنگ لنگون داشت میرفت پیش گیله مرد گلایه کنه ولی گلوله خورد توی لگنش، افتاد توی گالن گازوئیل، مرد، یه گودال بکنی توش هسته ی گیلاس بکاری که الگوی وبلاگ نویسا بشی الدنگ!

حالا چون اصرار میکنی یه راهنمایی میکنم.
یه بار دیگه با دقت افکارتو بریز توی یه ظرف گود. یه دو سه کنجبین هم بریز توش. خوب هم بزن. ولی این بار اگه خواستی حل بشه پی ممیز چهارده رو سه در نظر بگیر. شایدم برعکس.

به حر هال تا هالا شده و حمینه که حست.

بر اساس ادامه داستان واخعی

جناب انانیموس قشنگ که زنگ میزنی در میری! به نظر میاد طنز پست قبلی یه کمی ثقیل بوده برا شما. واسه همین تصمیم گرفتم مطلبو بازش کنم!

یک. شما موبایل داری دیگه؟ میدونی اگه چهل تا دکل هم توی محله تون روشن کنن، ضررش به اندازه اون موبایلی نیس که توی جیبت گذاشتی و داره تخماتو آبپز میکنه! (literally) یا اون سوسیس کالباسی که نوش جان میکنی. یا اون کاغذ زرق برقی که دور فلافلت پیچیدن. یا اون تلویزیونی که جلوش نشستی و وقت گرانبهاتو هدر میدی. دکل اینترنت حداقل یه خدمتی به مردم میکنه. اون تلویزیون وامونده میخام بدونم چه دردیو از دنیا دوا کرده؟

دو. محض اطلاع عموم، هنوز از نظر علمی اثبات نشده که امواج رادیویی (به اون شکلی که هر روز باهاش سرو کار داریم) سرطان زاس یا نه. هرچند گفته شده که سیگنالشون از توی بدن آدم عبور میکنه ولی بازم قدرتش از اون "ماکرو"فری که (بعضیا میگن) توی تهران روشن کردن که پارازیت بندازه روی کانالای مضحک ماهواره (خدا را صد مرتبه شکر)، بیشتر نیست.

سه. همه میدونن که بالای دکلی که ارتفاعش از یه حدی بیشتر باشه، چراغ روشن میکنن که کلاغی خری هلیکوفتری چیزی بهش گیر نکنه. اصلا دکل زدن مجوز میخاد. اگه کسی بالاش چراغ نذاره، میان بهش گیر میدن. لازم نیس اهالی دلسوز محل جمع شن واسه امنیت طیاره ها استشهاد جمع کنن! این یکی هم چراغ داره. خودم یه شب رفته بودم بالای پشت بوم دیدم چراغشو، که از قضا قرمز هم بود.

چهار. من وبلاگم از سر تا تهش طنز و خزعبلاته و هیچ دلیلی نداره که دنبال توجیه علمی و منطقی واسه حرفام بگردم. تا همینجاش هم توی گودر 239 تا لایک خورده و نشون میده که یکی از معدود پستهای موفق وبلاگم بوده.

لست نات د لیست اینکه دمت گرم کامنت دادی. هم دلمونو شاد کردی هم سوژه ی پست بعدیمونو جور کردی.



باز هم لازم به ذکره که من فقط مشتری اینترنتشونم و کار و بار اونا به من ربطی نداره. (یعنی من سر کسیو کلاه نذاشتم حاجی!) در ضمن شک کردم نکنه همون همسایه هه باشی! فردا نری دفتر اینترنت شاکی بازی!!!

بر اساس داستان واخعی


رفته بودم دفتر اینترنت محله مون با یکی از مهندساش داشتم صحبت میکردم میگفتش که چن روز پیش خبر رسیده بود که اهالی محل دارن امضا جمع میکنن که دکل اینترنتو جمعش کنن!
رفته درِ خونه ی همون کسی که استشهاد نامه رو نوشته، بهش گفته استشهاد نامه رو بیار منم یه امضا بزنم زیرش!

یارو گفته خب چرا ناراحت میشی؟ تو خودت از ایرانسل پول میگیری، سرطانشو باید ما بگیریم؟!

با کلی بدبختی توجیهش کرده که بابا این دکل اینترنته! سرطان چیه!؟ بعدشم این شرکت خصوصیه ربطی به ایرانسل نداره خودمون پول گذاشتیم تجهیزات خریدیم که اینترنتو برسونیم دست شما ها.

بالاخره یارو توجیه شده که اینترنت سرطانزا نیس. میگه خب مهندس حالا اینا به کنار! ممکنه هلیکوپتر گیر کنه بهش سقوط کنه رو سر زن و بچه ی مردم!! :))

گفته آقا جان دکل بالای سر خودمونه! اگه سقوط کنه رو سر ما میفته!

یارو میگه خب نه دیگه! اگه گیر کنه به دکل که همونجا سقوط نمیکنه! اینجوری میچرخه میچرخه میچرخه ده تا خونه اونطرف تر که خونه ی ماس میخوره زمین!!

Overgrown infants

چرا سیاستمدارا فکر میکنن همه ی دنیا باید به حرفشون گوش بدن، وقتی که حتی بچه هاشون هم حرفای اونا رو جدی نمیگیرن؟!

در باب وابستگی دقیق تناقضات شهودی با تفت دادن سس شعر در پیاز داغ

اصولا وقتی یه نفر بهتون بگه فرض کنین یک برابر است با پنجاه و چهار، همه قوانین و قضایای ریاضی میره زیر سوال حتی چه بسا پایه های دنیا به رعشه بیفتن. پایه که نداره دنیا ولی فرض کنید که چهار تا پایه داشته باشه. حالا اون وقت فرض کنید پایه هاش به رعشه افتاده. مثل زمانی که اون خانومه توی تام و جری که هیچ وقت صورتشو نشون نمیدادن از ترس موشه رفته بود بالای صندلی و تام داشت صندلیو هی تکون تکون میداد. البته باید تصور کنید خانومه که صورت نداشت کل دنیاس. مشکل اصلی اینجاس که هیچکی نمیدونه به همه ی هستی میگن دنیا یا فقط به کره ی زمین میگن. احتمالا اولین نفری که خواسته تخیل خودشو به کار بندازه براش فرقی نمیکرده که بجز این سیاره چیزای دیگه ای هم هست. خیلی هم عجیب نیست. فرض کنید یهو یه نفر بیاد بگه که آقا جان همین شماهایی که خوشحال واسه خودتون دارین راه میرین صد و هشتاد و سه تا بُعد دیگه هم دارین که توی هر کدومش یه کاره ی دیگه ای هستین. مثلا خوزه، همین یاروئه، میگه که توی جهان دوازدهم از آخر یه کارگر ساختمونه که کونی هم هست. ولی توی جهان بغلی پادشاه قورقالستانه. قورقالستان یکی از هفت کشور جهان بغلی هستش. خوزه خودش میگه دنیاشون خیلی خفن تر از اینجاس یعنی حداقل چهار هزار سال طول میکشه که ما بتونیم به تکنولوژی اونا برسیم که باهاش از این دنیا به اون دنیا بریم. خودشم که اومده اینجا یواشکی اومده و به کسی نگفته که میاد. چون که اگه بفهمن میفرستنش به دنیای دوازدهمی از آخر که بره بیل بزنه کون بده. ولی به هر حال قبل رفتنش پیشنهاد داد که واسه مجموعه ی این صد و هشتاد و سه دنیا یه اسمی انتخاب کنیم. به نظر من هچل خوبه. یعنی هر هچل متشکل از صد و هشتاد و سه دنیاس. خب که چی حالا؟ اهمیتی نداره که. مثلا اگه از یکی بپرسن بهترین غذای دنیا چیه، یا اگه ازش بپرسن بهترین غذای هچل چیه، در هر دو صورت یه جوابو میده. پس نتیجه میگیریم از نظر ما هچل برابر است با دنیا. شاید اگر به خوزه همینو میگفتیم پایه های دنیاش به رعشه میفتادن. مسلما وقتی اون نفر اولی راجع به دنیا حرف زده احساس نکرده که پایه های دنیا به رعشه افتادن. به همون علتی که وقتی "ل" از سیاره ی زولو به ملاقات خوزه آمده بود و راجع به خاطرات سیاحت در سیاه چاله ها و اینکه چطوری توانسته بود تمام هچل های خود را منطبق کند و ریسمانهای در هم تنیده ی زمان را بگشاید و دو میلیارد سال به عقب برگردد با او صحبت کرده بود، احساس نکرد که چند هچل بودنِ "ل" نه چیزی از دنیا کم میکند نه چیزی به آن بالعکس. در عوض خوزه چشمهایش را بست و به درون سیاه چاله پرید و به جرم سیاهچاله پیوست.
شما که فرت و فرت فیلهای زیبای ما را تر میکنید. با شما هم هستم. اگر یه نفر دو کیلو هریون میخره پوس میکنه میخوره و میشینه وبلاگ آپ میکنه، فرقش چند وات انرژی الکتریسیتیکی و یه آدم بدبخته که میخاد وبلاگ جدید باز کنه میاد میبینه از اسدالله تا اسدالله چهل و دو همشون صاحاب دارن. یه بغل خنده هم با چاشنی تفاهم بهش اضافه کنید میبینید که در دنیای آخرِ هچلِ ما هدف خوشیه و هر کی با خوشی مشکل داره دنیای آخرو اکسکلود کنه بره کون بده. توی دنیای بغلی، هموطنانمون دارن خودشونو پاره میکنن یه لقمه هریون پوس کنده بذارن دهن وبلاگ نویساشون که خودشونو پاره کنن یه چیزی بنویسن که ملت پاره شن از خنده، اون وقت اینجا بخاطر اینکه توی این وبلاگ تخم و کون هزار و شونصد و پنجاه بار تکرار شده باید خودمونو پاره کنیم و کون و مکانو بهم بدوزیم که تازه پنگوئنا تخماشونو بذارن لا پاشون وسط برف و بوران با مشقت راه برن که بهار که شد بچه هاشون خودشونو پاره کنن تا که از توی تخم در بیان. یه تئوری هم دارم راجع به پنگوئن ها که بعدا تعریفش میکنم. راجع به اینه که چرا پنگوئن ها شبیه تخمن. حالت کلی بدنشون و آیرودینامیک و اینا. شرط می بندم اگه یه پنگوئن رو بذاریم لای دستگاه پرس، نمیشکنه. چن تا شون له شدن چون که لحظه آخر گردنشونو کج کردن، ولی اگر صاف مث بچه آدم وامیستادن به دنیای دو بعدی سفر نمیکردن. اگه این پنگوئنا عقل آدمیزاد داشتن میومدن همه ی آدما رو میکشتن جنازه هاشونو پهن میکردن کف خیابون، روشون سرسره بازی میکردن. مثل جی تی ای، که ترافیک درست میکردیم، یه تیر راکت لانچر میزدیم به یکیشون، همه ی ماشینا زنجیره وار میترکیدن، بعدش از روشون میپریدیم و کلی کیف میکردیم. هر بار که یه پنگوئن میبینم که به شیکم روی برف و یخ داره سر میخوره همونقد کیف میکنم.
طبق تئوری تکامل، در گذشته ی دور، پنگوئن ها شبیه آدما بودن ولی با منقار و با دست و پای دراز. ولی به مرور هی روی برف و یخ سر خوردن افتادن دست و پاشون شکسته که آخر سر به این نتیجه رسیدن که سر بخورن تا کمتر دهنشون سرویس بشه. اونقد سر خوردن که کم کم اعضای بدنشون ساییده شده و چیزی که ازشون باقی مونده همون شکل تخمی-هندسی ای هس که برید قطب میبینید. خرسای قطبی هم قبلا جنس نرشون بنفش بوده ماده هاشونم ارغوانی بودن. قضیه مال زمانیه که قطب هواش گرم بوده و موقع خواب زمستونی خرسهای قطبی همونجا روی زمین جاشونو پهن میکردن میخوابیدن. ولی وقتی اونجا یخبندون شده خرسا میرفتن زیر برف میخوابیدن واسه همین مثل اون زن چادریایی که بجز نوک دماغشون بقیه پوستشون رنگ آفتابو ندیده، سفید شدن. توی قطب یه حیوون دیگه هم هست. اون حیوونایی که شبیه یه کیسه زباله ی پر از آب هستن که دو سرشونو گره زدی پرتشون کرده گوشه ساحل. به عقیده محققین اگر واکوئلِ گیاهان، چربی حیوانی هم ذخیره میکرد، این حیوونا جزو گیاهان به شمار میومدن. حالا فک نکنین این هذیون های ما هریون قاطیش داره. نه آقا سگ در سگ خالصه. مثل این سوپ آماده هاس که مثل احمقا ریختیش توی آب جوش. یه پیاز داغ هم محض رضای خدا خورد نکردی قاطیش کنی.

حافظ را پاس بذاریم

حاصل کار گه کون و مکان این همه نیست
باده بیش آر که اســـباب جهان این همه نیست



تازه یه جا دیگه هم باز میاد میگه:
خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد
ساحت کون و مکان عرصه میدان تو باد



خیلی بی تربیت بودن این شعرا. همه فکر و ذکرشون بوده کون و مکان

s2e7 - افسانه ی گامغزان


فصل دوم – قسمت هفتم
خیلی بعد
شب آن روز، پس از سخنرانی باشکوه لاشخور آبی، سپخدر در کاخ خود مشغول شاخ بازی با دیوار بود که لاشخور آبی از دستشویی بیرون آمد. هنگامی که چشمم به این صحنه ی رقت بار افتاد از ته دل آهی کشید و به سمت سپخدر رفت. سپخدر تا شاخکش به لاشخور آبی افتاد، پیتیکو پیتیکو به سمت لاشخور آبی دوید و خواست به او شاخ بزند. لاشخور آبی جاخالی داد و سپخدر با کله رفت توی جالباسی و هر دو خندیدند. سرگرمی هر شب آن ها در عرض این سه ماه همین بود. جابر قادری هم بر روی متکایی لم می داد و تماشا میکرد و گاهی نیز برایشان دست می زد.
آن ها سرگرمی های دیگری نیز داشتند. برای مثال صبح ها هر کدامشان زودتر بیدار می شد بر روی بقیه آب جوش میریخت. و یا اینکه ظهرها می رفتند کوهنوردی و وقتی به قله می رسیدند چند حب کریم قورت می دادند و سپس قل میخوردند تا به پایین کوه برسند و در پایان هر کدامشان بیشتر له و کبود میشد به قید قرعه جوایز نفیسی به او اهدا می شد.
سپخدر کله اش خورد به لبه ی دیوار و خیلی درد گرفت.
جابر قادری: "آههههها! این یکیو خوب اومد!"
لاشخور آبی: "خیلی خره نه؟ گنا داره!"
جابر قادری: "کاشکی من جای اون بودم! میخام واقعا بدونم چی توی اون مغز کوچیکش میگذره!"
لاشخور آبی: "هیچی! هویج هم عقلش میرسه که خودشو اینجوری به در و دیوار نکوبه!"
سپخدر: "هه هه! هه هه!"
جابر قادری: "کمبوجیه رو چیکارش کنیم؟ پربوجیه ممکنه نبینه داریم میایم ولی کمبوجیه حتما میفهمه."
لاشخور آبی: "کمبوجیه با ما. پرواز میکنیم میریم سراغش. این پربوجیه س که ممکنه در بره."
جابر قادری: "اگه کمبوجیه رو اینقد راحت میشه گرفت که چرا تا حالا کسی نرفته سراغش؟"
لاشخور آبی به سپخدر نگاه کرد که داشت با لبه ی تیز دیوار شاخ بازی میکرد، و آرام گفت: "به خاطر اینکه، اون برگزیده شده!"
جابر قادری: "اون ان منم نیس! برگزیده س؟! بجای این حرفا برو یه جای تیز تر پیدا کن واسش، یه کمی بخندیم!"
خیلی قبل
اما آبشش الدین الأربعين السداسیة بن چهل و هفت گوش ملقب به قمبل-ماهی وارد اتاق نشد. خرخوک با خودش گفت انگار تموم شدن. و هفت تیرش را در جا-هفت-تیریش گذاشت و به سمت دستگاه میثاغ رفت. دستگاهی که میثاغ ساخته بود چیزی نبود جز یک ماشین زمان ساده. اختراع او تنها روی چندگوشها صدق میکرد. چرا که فقط آنها در فواصل مساوی زمانی تکرار می شدند. ماشین زمان نیز از دو میله ی تیز تشکیل شده بود به همراه مقدار زیادی مدارات الکترونیکیکریمی که اختراع وی را خیلی قشنگ کرده بودند. طرز کار ماشین زمان به این صورت است که دو میله ی تیز را در دو طرف کله ی یک چندگوش فرو میکنند و او می میرد. یک چندگوش که در زمان حال می میرد فقط یکی از تناوبهایش به پایان رسیده اما اگر آن چندگوش در زمان حال خودش باشد برای همیشه می میرد. مثل چلاق الدين مثلث بن چارگوش که موجودات زمان گذشته، تناولش کرده بودند. به همین خاطر است که یک چندگوش قبل از پدرش می میرد. (چرا؟)
خرخوک و میثاغ به کمک هم 42 چندگوش روی زمین را با ماشین زمان مغزشان را پانچ کردند و آنها را به زمانهای مختلف سفر دادند و با اجسادشان حلیم درست کردند. چه حلیمی!

Screw you guys. I’m going home.
[Eric Cartman]

s2e6 - افسانه ی گامغزان




فصل دوم – قسمت ششم
قمبل-ماهی

ظهر روز چهل و ششم سری فوریه ی سال قمبل-ماهی بود و میثاغ با همان کاردی که خربزه پوس گرفته بود و تراز الدين مربع بن پنجگوش ملقب به گلمغز را قاش کرده بود، در برابر شياف الدين مخمس بن ششگوش ملقب به کريم (پدر گلمغز) ایستاده بود. برای مدتی هر دو به هم زل زده بودند و چیزی نگفتند. موجودات مجهول الحال غذایشان را خوردند و دور دهنشان را تمیز کردند. یکی از آنها دستش را دراز کرد و لیوان آب-شتر-خربزه-انــدماغ-بلانکایی که روی میز بود را سر کشید. طفلکی تشنه ش شده بود. و او هم مرد. بقیه گرخیدند و پر کشیدند و رفتند. کريم به جسد پسرش اشاره کرد و در حالی که سعی میکرد خودش را خونسرد نشان دهد ولی در عین حال در خشتکش ریده بود، پرسید: "استخوناشو نخوردن. چرا حیف و میل میکنن آخه؟" و همچون ابلهی که صدای قوطی کنسرو در میاورد نشست و شروع کرد به لیسیدن استخوان های باقیمانده ی پسرش.
خرخوک از پشت دیوار نظاره گر اتفاقات بود. او خوب میدانست که زنده ماندن کريم بسیار خطرناک است به همین خاطر به آرامی از پشت سر آمد و با دسته ی هفت تیرش ضربه ای به کله ی بزرگ و خالی کريم وارد کرد. کله ی کريم صدایی شبیه به کوزه داد و سپس بیهوش بر زمین افتاد.
خرخوک: "وقت زیادی نداریم. باید قبل از اینکه پدرش از راه برسه ببریمش یه جای دیگه".
میثاغ: "خب اینم بُکشیم بخوریم!"
خرخوک: "نمیشه که! خانواده ی اینا رو نمیشناسی. در هر سی و سه ممیز سه سال که روی سه، دوره ی تکرار..."
میثاغ: "روی کدوم سه؟"
خرخوک: "سه ی آخر، گامغز! ریدم به قبر بابات به تو هم میگن دانشمند؟"
میثاغ: "اگه سه ی آخر داشته باشه که دیگه دوره ی تکرار نداره!"
خرخوک: "برو اون اختراع لامصبتو وردار بیار وگرنه بگیرم همچی بزنمت که اون روی سگمو بالا بیاری!"
در همین حین هارمون الدین مسدس بن هفت گوش ملقب به پیازالله (پدر کريم) وارد اتاق شد. او یکی از سرشناس ترین موسیقی دانان عصر خود بود. اما از شانس بد او آن موقع عصر نشده بود. ظهر بود هنوز. به همین خاطر عملا اون هیچ پخی نبود. پیازالله در عصرها در زیرزمین خانه شان با سبزیجات آب پز موسیقی زنده اجرا میکرد. تخصص او در پیازنوازی بود. بدین شکل که او پیاز آب پز را نصف میکرد و از اختلاف مساحت لایه های پیاز استفاده میکرد تا نتهای مختلف را به اجرا درآورد. وی خیلی خفن بود. قطعات معروف "شلغم فراغ"، "هی کدو آی لاو یو"، "هویج یو ور هیر" و "رقص صیفی جات در گه ماژور" اثر اوست.
خلاصه. به علت اصل تکرر پریودیک بقا در کوانتوم زمان، پیازالله نیز به سرنوشت پسرش کريم دچار شد. میثاغ رفت تا اختراعش را بیاورد و خرخوک نیز فرت و فرت اعضای تخمی-پریودیک خانواده ی n-گوشها را فریب میداد و با دسته ی هفت تیرش بیهوش میکرد.
میثاغ با کلی فس و فس دستگاهش را آورد. خرخوک در حال فریب دادن غولناز الدین بنتاغون الأربعين بن چهل و شش گوش ملقب به زئوپلنگتون (پدر سرخس الدین الرباعی الأربعين بن چهل و پنج گوش ملقب به فیتوفرانکتال) بود. میثاغ دستگاهش را عَلَم کرد و سه شاخه اش را به پریز تلفن وصل نمود. خرخوک با دسته ی هفت تیرش زئوپلنگتون را نیز از پای در آورد و رفت پشت در قایم شد تا آبشش الدین الأربعين السداسیة بن چهل و هفت گوش ملقب به قمبل-ماهی را از پای درآورد.


To be continued or not to be continued. That’s the question. But either ways it will be pure nonsense!