اصولا وقتی یه نفر بهتون بگه فرض کنین یک برابر است با پنجاه و چهار، همه قوانین و قضایای ریاضی میره زیر سوال حتی چه بسا پایه های دنیا به رعشه بیفتن. پایه که نداره دنیا ولی فرض کنید که چهار تا پایه داشته باشه. حالا اون وقت فرض کنید پایه هاش به رعشه افتاده. مثل زمانی که اون خانومه توی تام و جری که هیچ وقت صورتشو نشون نمیدادن از ترس موشه رفته بود بالای صندلی و تام داشت صندلیو هی تکون تکون میداد. البته باید تصور کنید خانومه که صورت نداشت کل دنیاس. مشکل اصلی اینجاس که هیچکی نمیدونه به همه ی هستی میگن دنیا یا فقط به کره ی زمین میگن. احتمالا اولین نفری که خواسته تخیل خودشو به کار بندازه براش فرقی نمیکرده که بجز این سیاره چیزای دیگه ای هم هست. خیلی هم عجیب نیست. فرض کنید یهو یه نفر بیاد بگه که آقا جان همین شماهایی که خوشحال واسه خودتون دارین راه میرین صد و هشتاد و سه تا بُعد دیگه هم دارین که توی هر کدومش یه کاره ی دیگه ای هستین. مثلا خوزه، همین یاروئه، میگه که توی جهان دوازدهم از آخر یه کارگر ساختمونه که کونی هم هست. ولی توی جهان بغلی پادشاه قورقالستانه. قورقالستان یکی از هفت کشور جهان بغلی هستش. خوزه خودش میگه دنیاشون خیلی خفن تر از اینجاس یعنی حداقل چهار هزار سال طول میکشه که ما بتونیم به تکنولوژی اونا برسیم که باهاش از این دنیا به اون دنیا بریم. خودشم که اومده اینجا یواشکی اومده و به کسی نگفته که میاد. چون که اگه بفهمن میفرستنش به دنیای دوازدهمی از آخر که بره بیل بزنه کون بده. ولی به هر حال قبل رفتنش پیشنهاد داد که واسه مجموعه ی این صد و هشتاد و سه دنیا یه اسمی انتخاب کنیم. به نظر من هچل خوبه. یعنی هر هچل متشکل از صد و هشتاد و سه دنیاس. خب که چی حالا؟ اهمیتی نداره که. مثلا اگه از یکی بپرسن بهترین غذای دنیا چیه، یا اگه ازش بپرسن بهترین غذای هچل چیه، در هر دو صورت یه جوابو میده. پس نتیجه میگیریم از نظر ما هچل برابر است با دنیا. شاید اگر به خوزه همینو میگفتیم پایه های دنیاش به رعشه میفتادن. مسلما وقتی اون نفر اولی راجع به دنیا حرف زده احساس نکرده که پایه های دنیا به رعشه افتادن. به همون علتی که وقتی "ل" از سیاره ی زولو به ملاقات خوزه آمده بود و راجع به خاطرات سیاحت در سیاه چاله ها و اینکه چطوری توانسته بود تمام هچل های خود را منطبق کند و ریسمانهای در هم تنیده ی زمان را بگشاید و دو میلیارد سال به عقب برگردد با او صحبت کرده بود، احساس نکرد که چند هچل بودنِ "ل" نه چیزی از دنیا کم میکند نه چیزی به آن بالعکس. در عوض خوزه چشمهایش را بست و به درون سیاه چاله پرید و به جرم سیاهچاله پیوست.
شما که فرت و فرت فیلهای زیبای ما را تر میکنید. با شما هم هستم. اگر یه نفر دو کیلو هریون میخره پوس میکنه میخوره و میشینه وبلاگ آپ میکنه، فرقش چند وات انرژی الکتریسیتیکی و یه آدم بدبخته که میخاد وبلاگ جدید باز کنه میاد میبینه از اسدالله تا اسدالله چهل و دو همشون صاحاب دارن. یه بغل خنده هم با چاشنی تفاهم بهش اضافه کنید میبینید که در دنیای آخرِ هچلِ ما هدف خوشیه و هر کی با خوشی مشکل داره دنیای آخرو اکسکلود کنه بره کون بده. توی دنیای بغلی، هموطنانمون دارن خودشونو پاره میکنن یه لقمه هریون پوس کنده بذارن دهن وبلاگ نویساشون که خودشونو پاره کنن یه چیزی بنویسن که ملت پاره شن از خنده، اون وقت اینجا بخاطر اینکه توی این وبلاگ تخم و کون هزار و شونصد و پنجاه بار تکرار شده باید خودمونو پاره کنیم و کون و مکانو بهم بدوزیم که تازه پنگوئنا تخماشونو بذارن لا پاشون وسط برف و بوران با مشقت راه برن که بهار که شد بچه هاشون خودشونو پاره کنن تا که از توی تخم در بیان. یه تئوری هم دارم راجع به پنگوئن ها که بعدا تعریفش میکنم. راجع به اینه که چرا پنگوئن ها شبیه تخمن. حالت کلی بدنشون و آیرودینامیک و اینا. شرط می بندم اگه یه پنگوئن رو بذاریم لای دستگاه پرس، نمیشکنه. چن تا شون له شدن چون که لحظه آخر گردنشونو کج کردن، ولی اگر صاف مث بچه آدم وامیستادن به دنیای دو بعدی سفر نمیکردن. اگه این پنگوئنا عقل آدمیزاد داشتن میومدن همه ی آدما رو میکشتن جنازه هاشونو پهن میکردن کف خیابون، روشون سرسره بازی میکردن. مثل جی تی ای، که ترافیک درست میکردیم، یه تیر راکت لانچر میزدیم به یکیشون، همه ی ماشینا زنجیره وار میترکیدن، بعدش از روشون میپریدیم و کلی کیف میکردیم. هر بار که یه پنگوئن میبینم که به شیکم روی برف و یخ داره سر میخوره همونقد کیف میکنم.
طبق تئوری تکامل، در گذشته ی دور، پنگوئن ها شبیه آدما بودن ولی با منقار و با دست و پای دراز. ولی به مرور هی روی برف و یخ سر خوردن افتادن دست و پاشون شکسته که آخر سر به این نتیجه رسیدن که سر بخورن تا کمتر دهنشون سرویس بشه. اونقد سر خوردن که کم کم اعضای بدنشون ساییده شده و چیزی که ازشون باقی مونده همون شکل تخمی-هندسی ای هس که برید قطب میبینید. خرسای قطبی هم قبلا جنس نرشون بنفش بوده ماده هاشونم ارغوانی بودن. قضیه مال زمانیه که قطب هواش گرم بوده و موقع خواب زمستونی خرسهای قطبی همونجا روی زمین جاشونو پهن میکردن میخوابیدن. ولی وقتی اونجا یخبندون شده خرسا میرفتن زیر برف میخوابیدن واسه همین مثل اون زن چادریایی که بجز نوک دماغشون بقیه پوستشون رنگ آفتابو ندیده، سفید شدن. توی قطب یه حیوون دیگه هم هست. اون حیوونایی که شبیه یه کیسه زباله ی پر از آب هستن که دو سرشونو گره زدی پرتشون کرده گوشه ساحل. به عقیده محققین اگر واکوئلِ گیاهان، چربی حیوانی هم ذخیره میکرد، این حیوونا جزو گیاهان به شمار میومدن. حالا فک نکنین این هذیون های ما هریون قاطیش داره. نه آقا سگ در سگ خالصه. مثل این سوپ آماده هاس که مثل احمقا ریختیش توی آب جوش. یه پیاز داغ هم محض رضای خدا خورد نکردی قاطیش کنی.
No comments:
Post a Comment