این پست مقداری مطلب قبیح در بر دارد. ورود نامحرم مکروه است و نه حرام.
اگر فصلهای قبلی رو نخوندین اول اونا رو بخونین.
هنوز فصل پنجم
هنوز مقدمه
ادامه ی خانواده صابری ها (لاشخورها):
رنگهای لاشخور علاوه بر بازگو کردن اصالت آنها، بیانگر شخصیت آنها نیز می باشند. مثل ارائه ی بلیط اتوبوس.
رنگ آبی: منطق.
رنگ قرمز: هوس.
رنگ سبز: احساسات.
آلفا: شماره کفش.
از ترکیب این ها می توان به موارد زیادی رسید که برخی از آنها در نمودار زیر آمده است. لاشخورها هر چه اصیل تر باشند سرشت پاک تری دارند. و آنهایی که رنگشان به سیاه میل میکند، از اصل خود فاصله گرفته اند و بسوی تباهی و منجلاب فساد و از این جور گند و گه کاریها کشیده می شوند.
نمودار ویژگی های شخصیتی خانواده صابری ها
تولید مثل لاشخورها با سپختاران در فصل بعد خواهد آمد.
پربوجیه (por-tbudjuous): نیمه ی خالی کمبوجیه است حتی برعکس، کمبوجیه نیمه خالی پربوجیه است. این مقوله، مقوله ی سنگینی است و مفهومی پیچیده دارد زیرا فقط مختص کمبوج است و در دنیای ما نمودی ندارد. شبیه ترین مبحث به آن (که در دنیای ما معنا دارد)، مبحث جبر و اختیار است و حتما دیده اید که چه مبحث بگائیه...
پربوجیه و کمبوجیه مثل دو نیمه ی سیبی هستند که یک نیمه ی آن زرد است و نیمه ی دیگر آن آبی! و در عین حال مال یک سیب هستند که آمنی بوجیه (omni-tbudjuous)نام دارد. آمنی بوجیه (به معنای همه ی بوجیه)، موجودیست هم شبیه به کمبوجیه و هم پربوجیه. گرچه این دو موجود، هیچ شباهتی به هم ندارند و سراسر تضاد و تناقض هستند. ولی تحت الزامات آمنی بوجیه رفتار می کنند. اگر کمبوجیه را عدد 1 فرض کنیم آنگاه پربوجیه -1 خواهد شد حال اگر مجددا کمبوجیه را عدد 10 فرض کنیم آنگاه پربوجیه آی به توان لگاریتم منفی پی خواهد شد زیرا از اینکه حتی مطابق تابعی از نیمه ی دیگر خود رفتار کند نیز فراری است (اختیار). ولی اینطور نیست که مستقل از کمبوجیه رفتار کند و رفتارش دلبخواهی باشد (جبر) و این همان چیزیست که ما نمیفهمیم.
برای نمونه، شب و روز در کمبوج به این شکل تعریف می شود که هر موقع کمبوجیه در آسمان باشد، روز است و هر وقت نباشد شب است. نبودن کمبوجیه در آسمان معادلِ بودنِ پربوجیه در آسمان است. بنابراین هر موقع پربوجیه در آسمان باشد شب است. ممکن است تصور شود که هر موقع که کمبوجیه دلش خواست که در آسمان باشد، پربوجیه مجبور میشود که نباشد. اما اینطور نیست. زیرا در آن موقع ممکن است پربوجیه دلش نخواهد که در آسمان باشد و چون الزامات آمنی بوجیه ایجاب می کند که یک بوجیه ای باید در آسمان باشد، بنابراین همینطور هم خواهد شد. مثل این است که به شما بگویند شما مجبورید یا بیدار باشید یا بخوابید. آخرش یکی از این دو کار را میکنید. کمبوجیه و پربوجیه نیز همین طورند. مُختون گوزید؟ به هر حال امکان پذیر است. چونکه کمبوج شب و روز دارد.
گرما منتقل می شود یا سرما؟ در اتاق پرنور، کمبود تاریکی وجود دارد یا در اتاق تاریک، کمبود نور؟ در کمبوج رسم است که کمبوجیه را بعنوان مبدا در نظر بگیرند، گرچه هیچ کس نمی داند اولین بار کمبوجیه در آسمان بوده یا پربوجیه. مثل مسئله ی مرغ و تخم سگ. اگر از خود کمبوجیه بپرسید (معادل اینکه از پربوجیه نپرسید) جوابتان را نمی دهد چون خیلی تخم سگ است.
سوال: اگر از پربوجیه بپرسید چی؟
راهنمایی: هیچ وقت به یک مرغ اعتماد نکنید.
خودآزمایی: در آن شب تاریخی که صابری ها کمبوجیه را به مهمانی دعوت کردند و کمبوجیه قادر قادری را بالا آورد، آیا در همان لحظه، پربوجیه، که در آسمان بود، قادر قادری را رید؟
گزینه الف: بلی قادر قادری را رید.
گزینه خیم: خیر. جابر جابری را رید.
گزینه را: خیر. هیچ کس هیچ کسی را نرید.
گزینه از: معلوم نیست. پربوجیه در آن لحظه هر غلطی که دلش خواسته کرده.
راهنمایی: معکوس قادر قادری، جابر جابری است و عدد پی را 3 فرض کنید.
اینکه چطور کمبوجیه و پربوجیه بعنوان دو نیمه ی یک سیب به یکدیگر بچسبند تعیین می کند که امروز چه روزی است. امروز چه روزی است؟
امروز گهشنبه ی پنجم سال است. روز مرغ و مرغداری.
شب گهشنبه
کمبوجیه از آسمان بیرون رفت و شب شد. پربوجیه سرحال بود و مثل سگ می درخشید و همه جا را تاریک می کرد.
سپخدر و لاشخور آبی در کنار آتشی که جابر قادری با چوب درخت پشم درست کرده بود خوابیده بودند. جابر قادری همه را بیدار کرد. جابر قادری خودش بیدار بود چون پلک نداشت. او بجای پلک، اینسامنیا داشت. سپخدر بیدار شد و مثل جغدی که ناگهان وسط کلی چیز قابل توجه کردن ولش کرده باشی داشت شدیدا به اطرافش توجه می کرد.
لاشخور آبی گفت: "جم کُ بریم."
سپخدر که هنوز داشت مغز کوچکش اینیشیالایز میشد، برگشت و به لاشخور آبی توجه کرد.
جابر قادری گفت: "بذار خاموشش کنم." سپس به سمت آتش رفت. کشید پایین. و بر روی آتش شاشید. او از دهانش می شاشید.
این صحنه توجه سپخدر را، بیش از حد قابل تحمل توسط مغزش، جلب کرد و باعث شد که مغزش crash کند و در حالت سیف مود بالا بیاید. حالت سیف مود سپخدر نه تنها برای دیگران اصلا سیف نیست و ممکن است جان آنها را به خطر بیندازد، بلکه برای خودش نیز بسیار خطرناک بوده و عواقب غیرقابل پیش بینی ای را به همراه دارد.
چند لحظه بعد که سپخدر در حالت سیف مود کاملا بیدار شده بود، اولین کسی را که دید جابر قادری بود. سپخدر ناگهان به سمت جابر قادری حمله ور شد و با دندان تکه ای از بدن او را کند و تف کرد. تکه ای که او کند چیزی شبیه به یک نصفه کون بود، که به شکل کج و غیر یکنواخت بریده شده باشد.
لاشخور آبی سپخدر را Hibernate کرد. جابر قادری گفت: "اِ... چرا Hibernateش کرده؟ بیدار بشه که هممونو جر می ده!"
لاشخور آبی گفت:"دیدی یه موقع لازم شد."
جابر قادری کمی به دنبال تکه ی کوچکترش گشت اما آنرا پیدا نکرد. گفت: "اه... پربوجیه دیوث! نمیشه الان زیر این تاریکی پیداش کرد."
لاشخور آبی گفت: "ولش کُ. تا کمبوجیه نیومده باید کوه غین رو رد کنیم."
لاشخور آبی سپخدر را به دندان گرفت و جابر قادری نیز بر پشت او سوار شد و لاشخور آبی بال زنان به سمت کوه قاف به پرواز درآمد.
To be continued…
in yeki vaghean shahkare, kheili vakh bud injuri naneveshte budi!
ReplyDeleteانقد خدا بود که نمی دونم چی بگم. من یه لباس داشتتم خیلی خوشگل بود، دیوثی رنگ بود. کلاً نمی دونم اینجا چی بگم باید ببینمت برات توضیح بدم
ReplyDeletenemidoonam che tahavolati toot rooy dade ke in chiza az zehnet taravosh karde! :D kheili khodast!
ReplyDeleteMan paayeye oon ARMAGHANItam =))))
ReplyDeleteRahnamayihaatam mese rahnamayihaye dehghan sare DS bood, badtar adamo goozpich mikard... Chape man ya chape to?
هذلولیه المعارفی از گلواژه های کودکی تا امروز :دی
ReplyDeleteلوکینگ فوروارد تو رید مر فرام یو، ایمپیشنتلی
راستی این قرمساق هر دوتاش با ق ه؟
ReplyDelete