افسانه ی گامغزان - فصل ششم

محتویات این پست: 48% چربی، ویتامین گ و اسید چیزیدریک
در ضمن هیچ کدام از شخصیتهای این داستان ربطی به چیزی یا کسی ندارد.
بلکه سس شعری محض است که از ذهن یک گوسفند بیمار می تراود.

فصل ششتم

مقدمه

قادر نادری که اکوسیستم خانواده ی قادری ها بود که هیچی.
صابر نادری
همانطور که از نامش پیداست اکوسیستم رشد و پرورش خانواده ی صابری هاست.
نادر نادری نیز اکوسیستم رشد و پرورش نادری هاست، یعنی خودشان، یعنی کمبوج. پس نادر نادری همان کمبوج است.

خانواده ی صابری ها (ادامه):

صابر صابری لاشخور مبدا است. او null است و با اولین آمیزش مقداردهی می گردد.
نادر صابری
لاشخور مقصد است. مثل نصف النهار مقصد. او
read-only بوده و حتی برینی هم توش باز هم همان گهی بود که می ماند که هست.

پرواز باشکوه لاشخور آبی در آسمان



جفتگیری صابری ها با سپختاران. در مجموع این رابطه تابع قوانین زیر است:
صابری نرده هم نر ست و هم ماده. یک جور دوجنسی است و تمام ابزار و آلات موردنیاز برای جفتگیری را دارد.
صابری تهی فاقد آلت تناسلی مورد نیاز برای انطباق با سپختار است و به همین علت به سپختار خون می دهد.
سپختار محدب، مشبک و مقرنس نیز در این رابطه، هر سه معادل دو جنسی اند. که محدب مذکرتر است، مقرنس مونث تر، و مشبک هر دو!

جایگشتهای مختلف یک سپختار با یک لاشخور در این جدول آمده است.

صابری تهی

صابری نر

صابری ماده

صابری نرده

سپختار مذکر

صابری تهی به سپختار مذکر خون میدهد.
فرزند: سپختار بالدار.

gay.
فرزندی تولید نمی کند.

صابر نادری.

صابری نرده از تمام همنوعان خودش خون میگیرد،پس تمایل زیادی به جفتگیری با یک سپختار، آن هم مذکر، ندارد. مگر اینکه gay باشند.
فرزند: لاشخور منگل.

سپختار محدب

برس کف توالت.

زیرگلدونی.

چراغ مطالعه.

کابل آئودیوی دو سر گهی.

سپختار مشبک

سپختار مشبک با تمامی سپختاران می تواند جفتگیری کند پس تمایل زیادی به این کار ندارد.
فرزند: سپختار منگل.

اگر صابری ترتیب سپختار را بدهد، فرزند: صابر صابری
و اگر سپختار خون بدهد، فرزند:
نادر صابری

اگر سپختار ترتیب صابری را بدهد، فرزند: نادر نادری
و اگر صابری خون بدهد، فرزند:
صابر نادری

ایده آل ترین حالت. می توانند به همه ی حالات با هم تا کنند.
سپختار خون می دهد: نادر صابری.
صابری خون می دهد: صابر نادری.
سپختار ترتیب صابری را می دهد: نادر نادری.
صابری ترتیب سپختار را می دهد: صابر صابری.
همچنین می توانند
gay و lesbian هم باشند.

سپختار مقرنس

کتلت پنجول کن.

گاز پاک کن.

بادمجون خلال کن.

هوشنگ صاف کن.

سپختار مونث

این حالت امکان پذیر نمی باشد.

نادر صابری.

lesbian.
فرزندی تولید نمی کند.

سپختار هم می تواند خون بدهد و هم به صورت عادی تولیدمثل انجام دهد هم برای تفریح و سرگرمی lesbian باشند.
فرزند: لاشخور بدون بال.

آن دسته از ترکیبهای موجودات کمبوج که به اشیایی بی اندازه بی خاصیت منتهی می شوند، کاملا طبیعی می باشد. همان طور که قاطر موجودیست "کمی" بی خاصیت تر از خر، برس کف توالت نیز موجودیست "کمی" بی خاصیت تر از سپختار.

تولیدمثل صابری ها با سایر موجودات، را بعدا خواهیم گفت.

عمو زنجیر باف: یک کاو پیر بچه باز و غیر متمدن است که قلمرو او در پشت کوه غین است. اجداد او که در کویت زندگی می کردند، همگی زنجیر می بافتند و پشت کوه غین می انداختند و حدود سه هزار سال پیش، او از زنجیرهایی که آنجا ریخته شده بود، برای خود کاخی ساخت و در آنجا اقامت گزید و به بافتن زنجیر مشغول شد.
یک روز کوساله ای (بچه کاو) سفید و زیبا رو، به آنجا آمد تا زنجیری را که بافته بود، بیاندازد. عمو زنجیر باف با دیدن او چنان مجذوب زیباییش شد که دامنش از دست برفت و او را به زنجیر کشید و به انگولک کردن او مشغول شد. او راز زندگی را در بچه بازی یافت و پس از آن تمام کوساله هایی که به آنجا می آمدند را گرفت و به بند کشید. بعد از مدتی کاوهای دیگر برای آزاد کردن بچه هایشان، دست به شورش زدند و به سرکردگی کاوه آهنخور (مخترع درفش کاویانی) شبانه به کاخ او حمله کردند. عمو زنجیر باف که زندگی خود را در خطر می دید، روح خودش را به تاریکی فروخت و به کمک پربوجیه، لشکر کاوهای شورشی را از دم تیغ گذراند، سپس به کویت حمله کرد و تمام اهالی آنجا را کشت و کویت را با خاک یکسان کرد. پس از آن به همراه پربوجیه به سمت کلبه ی جابر قادری حرکت کرد تا آخرین بازمانده های کاوهای کمبوج، یعنی کاوه و کیوان را نیز از بین ببرد، ولی سپیده دم فرا رسید و ناچار شد به کاخ خود بازگردد.
او درفش کاویانی را تا دسته در کون خود فرو کرد و با این کار عمر جاویدان پیدا کرد.


عمو زنجیر باف


نیمه شب گهشنبه

هنگامی که لاشخور آبی، جابر قادری و سپخدر که hibernate بود به بالای کوه غین رسیدند، منظره ی دهشتناکی را دیدند. در آن سوی کوه، در میان مزارع کله کیوی و کاخ عمو زنجیر باف، هزاران کاو را دیدند که همگی به زنجیر بسته شده بودند. بعضی از آنها داشتند مزارع کله کیوی را با زنجیر شخم میزدند، بعضی داشتند کله کیوی می چیدند و سبد سبد به کاخ می بردند، و عده ای از کاو های ماده در حال بافتن زنجیر بودند. در باغ کیریفوروت نیز، عمو زنجیرباف داشت تعدادی کوساله را انگولک می کرد.

لاشخور آبی: زنجیرکشو ببین عجب انپراطوری ای راه انداخته!
جابر قادری: فکر نمی کردم این "زنجین ده" هنوز زنده باشه.
لاشخور آبی: زن که میگن نداشته ولی خیلی مادر زنجیره.
جابر قادری: چیکارش کنیم؟ سپخدرو روشن کنیم بزنه جیر خارشو در بیاره؟
لاشخور آبی: تا پربوجیه باشه نمیشه رفت نزدیکش، میزنه جیرمون میده.
جابر قادری: پس باید بشینیم تا صبح، کله کیوی پوس کنیم؟
لاشخور آبی: کسخل! همه ی خاصیتش توی پوستشه!
جابر قادری: پس باید بشینیم تا صبح، کله کیوی پوس نکنیم؟
لاشخور آبی: لابد میخای بری باهاشون عمو زنجیر باف بازی کنی؟
جابر قادری: کونمو جا گذاشتیم. یارو نمی تونه کاری کنه.
لاشخور آبی: دهنتو که جا نذاشتیم؟
جابر قادری: [سکوت پر معنا].

لاشخور آبی پربوجیه را نگاه کرد و با خود گفت که انگار نشادر در کونش مالیده اند که آنطور خوشحال و خندان در آسمان می درخشد و تاریکی اش را همه جا می ریزد. سپس به آرامی پشت تخته سنگی فرود آمد و همانجا منتظر شدند تا پربوجیه گورش را گم کند.

To be cuntinued…

6 comments:

  1. خدااااااااااااا بود. عکست از همش خدا تر بود. اون لاشخوره رو خودت کشیدی؟ اونم خیلی خدا بود. اصلاً حرف نداشت. تو سایت داشتم می خوندمش و قهقهه می زدم دور و وریام همش یه جوری نگام می کردن انگار کسخلم

    ReplyDelete
  2. ای کاش عمو زنجیر باف نیاد به خوایم. آخه من دچار آگروفوبیام

    ReplyDelete
  3. منم همه اونایی که الوش گفت :دی. این کتلت پنجول کن هنوز یادته؟:)))))

    ReplyDelete
  4. میشه یه کم توضیح بدی چجوری با اون عمل جاودانه شد؟

    ReplyDelete
  5. از تهش کرد توی کونش. هیچکی دیگه نمیتونه کونش بذاره. مثل اینه که آدم خودشو بکشه اونوقت هیشکی نمیتونه بکشدش

    ReplyDelete
  6. یکم همون بازیه کردم اینجا حال داد!

    ReplyDelete