شعر با ناموسی

زنگ صداتو دوس دارم
مث مرغابیه
برق نگاتو دوس دارم
مث مهتابیه

شعر بی ناموسی

دلمو شکوندی برو حالشو ببر
با من نموندی برو حالشو ببر
تو منو فروختی برو حالشو ببر
کونمو سپوختی برو حالشو ببر

windows xp maximum supported memory

کسانی که وبلاگ منو دنبال میکنن هیچ لزومی نداره که این پست رو بخوندن
این یه مسئله خاص سخت افزاریه که توش مونده بودم و جوابشو پیدا کردم واسه همین اینجا میزنمش
انگلیسی هم میزنم چون دوس دارم

I had this problem with windows XP maximum supported memory and now I've found the answer. I wanted to share with you.

most people think that the maximum physical ram that can be installed and recognized by XP is 4GB and their wrong! in fact if you have more than 4GB of physical memory and you have windows XP 32bit prfessional, then windows recognize it as 3.12GB or 3.50GB or something like that (between 3GB and 4GB). and windows uses virtual memory (pagefile.sys) to increase the overall memory.

you can change your virtual memory setting here:
control panel -> system -> properties -> advanced -> [in performance box:] settings -> advanced -> change
The virtual memory size will grow automatically due to software needs and grow up to following amount if you've selected the "System managed size" radiobutton:
"4GB - physical memory that you've installed inside your mainboard"
if you've selected the "Custom size" option, it will start from the "initial size" and grow up to the "Maximum size".
suppose that you have a 1GB phyical memory. recommended value for these two sizes are:
initial = 1.5GB (I dont' know why!)
maximum = 4GB - 1GB = 3GB.

also you can change the drive if you don't have enough space on drive C (drive in which windows has been installed). select drive C, select "No paging file", press "Set". then select another drive, select "System managed size" (or "Custom size" and enter desired values) and then press "Set", ok... and restart.

so:

maximum physical memory = between 3GB and 4GB (3GB is recommended).
maximum overall memory = 4GB.

PAE:
check if you see "physical address extension" in your system properties.
control panel -> system -> properties -> general -> [bottom of the page]
PAE means that windows allows the physical memory to be more than 4GB!! BUT IT DOES NOT WORK! shame on xp!
if you don't see that, you can try using PAE to see if it works or not:
Open C:\boot.ini and add /PAE switch to your operating system parameters, save the file, and then restart your computer.
use switches like this:
multi(0)disk(0)rdisk(0)partition(1)\WINDOWS="Windows XP" /noexecute=optin /fastdetect /PAE

suppose that you have 3GB of physical memory installed on your motherboard.
if you try to raise the overall memory more than 4GB it won't let you. because the maximum supported memory for XP is 4GB (physical+virtual).
now, if you run, for example, autocad and open several large files, and monitor the momory activity in task manager, then you'll notice when the memory usage reaches about 1.1GB, your system crashes. but you have at least 3GB of memory!

now this is the trick:
use /3GB switch and then restart.
like this:multi(0)disk(0)rdisk(0)partition(1)\WINDOWS="Windows XP" /noexecute=optin /fastdetect /3GB

now the autocad can use up, up to 2GB of your memory, and do its work perfectly.
/3GB change the allocation ratio between kernel and application, and makes it 1GB to 3GB instead of 2GB to 2GB.
but it WON'T let you have more than 4GB of overall memory.
I suggest you use the "system managed size" for virtual memory. (rightClick on MyComputer -> properties -> advanced -> performance -> settings -> advanced -> change).

ضرب المثل

تخمامونو نیمرو کردی بس که زنگ زدی!

[در مضرات موبایل توی جیب شلوار و مخاطرات پنهان ایرانسل]

واژگان گزیده ی فرهنگستان

گورزا: واژه ایست خراسانی، به معنای آدم کودن ِ هالویی که کله اش از تنش بزرگتر باشد!


دوستان اشاره کردند که خراسانی نبوده!

سوهان روح و روان

ووی ووی ووی ووی ووی ووی ووی ووی
بیوووو بیوووو بیوووو بیوووو
بووووووبییییی، بوووووبیییییی، بووووووبییییییی، بووووووبیییییی
آاوووییید، آاوووییید، آاوووییید، آاوووییید
بیغ بیغ، بیغ بیغ، بیغ بیغ، بیغ بیغ
دیوووو دیووووو دیووووو دیووووو
ویوو ویوو ویوو ویوو ویوو ویوو ویوو ویوو


- خب خفش کن دیگه ماشین سگ مصبتو! مادر به خطا!


- بو بیغ!

دنیای غرب

جوامع خرمایه داری...

قحطی اسم

یه یارویی بود مطب داشت. اسمش بود علی اوسط . به جان خودم!
به این نتیجه رسیدم که پدر مادرش یه بچه داشتن به اسم علی اکبر، بعدش یه بچه به دنیا آوردن یادشون رفته واسش اسم بذارن، بعدش یه بچه دیگه هم به دنیا آوردن اسمشو گذاشتن علی اصغر. بعدش گفتن اِ... حالا این وسطیه رو چیکارش کنیم؟ اون وقت اسمشو گذاشتن علی اوسط.

باید قضیه همین بوده باشه. نه؟

Deym TV

به نظر شما یک ضعیفه، که فقط لباس زیر تنشه، و روی مبل پهن شده، و داره با تلفن با یه بنده خدایی صحبت میکنه، چه نکته ی جالب و قابل توجهی میتونه داشته باشه؟

مترو صادقیه - 2

مسافرین محترم..
همگی پشت خط قرمز لبه سکو..
سه.. دو.. یک.. حمله!

مترو صادقیه

مسافرین محترم، ایستگاه پایانی می باشد. لطفا پس از پیاده شدن، قطار را ترک کنید.

افسانه ی گامغزان - فصل هفتم

بسمه تعالی.
مزخرفاتی که در این داستان وجود دارد فقط محض سرگرمی و خنده است و هیچ برداشت توهین آمیزی جایز نیست
این مقال حاوی کلمات زشت و شنیعی است و خواندن آن، به افراد زیر 90 سال توصیه نمی گردد

فصل هفتم
مقدمه
سپوزایی: مکتب رایج در کمبوج است. بیش از 99 درصد از ساکنین کمبوج، سپوزا هستند. این مکتب سالیان پیش در عصر سگبندان، توسط سپختاری به نام سپوخا مزدا، پایه گذاری شد. از این مکتب فرقه های زیادی منشعب شد، به نامهای: سپیخیه، مسپوخیه، ساپخیه، اسپوخایی، سپختایی و ...
به نقل از فرقه ی سپختایی (که معتبرترین آنهاست) کتاب آسمانی آنان "کرفس" نام دارد و در آن آمده که سپوخا مزدا که سپختاری مشبک بود، در تمام عمرش سعی بر آن داشته که خودش را بسپوزد. یک روز اسپاخیل به نزد وی می آید و مسئولیتی خطیر را بر عهده وی می نهد، و به او می گوید:
"ای مزدا! تو از جانب تخم چپ من برگزیده شده ای که اولین گامغزی باشی که خود را بسپوزد."
که در برخی روایات آمده که سپوخا مزدا از جانب تخم راست اسپاخیل برگزیده شده است.
پس از آن سپوخا مزدا، سی روز و سی شب در آب کیوی خوابید تا اینکه نرم شد و در شب سی ام، توانست با تیغ موکت بری، خودش را بصورت طولی، به دو نیم ببرد. طوری که آلت و مقعدش هر کدام در یک نیمه بودند. سرانجام او رسالت خود را به انجام رسانید و خودسپوزی کرد و سپس بر اثر جراحات وارده سقط شد. پس از مرگ او، از جسدش، کریم قوی هیکلی بیرون جست و زبان به سخن گشود و تمام داستان زندگی سپوخا مزدا را مو به مو برای گامغزان دیگر بازگو نمود. سپختارانی که آنجا بودند، هر آنچه کریم گفت را نوشتند. ولی چون گامغز بودند، هیچکدام عین حقیقت را ننوشتند. کاتبان هر کدام به گوشه ای از کمبوج رفتند تا شریعت سپوزایی را تبلیغ کنند و بدین شکل بود که فرقه های مختلف مکتب سپوزایی شکل گرفت.
مبلغین این فرقه ها(سپیخیه، مسپوخیه، ساپخیه، اسپوخایی و سپختایی)، به ترتیب سپیخ الدوله، مسپوخ الدین، ساپخ السلطنه، اِسپوخ بن اَسپَخ و ابو سپختای کمبوجی، نام داشتند و کتب آسمانی آنها به ترتیب کَلپوسَک، کل عباس، کالباس، کلپسه و کرفس می باشد. همچنین به نقل از این پنج فرقه، ابزاری که سپوخا مزدا با آن خودش را به دو نیم کرد، عبارتست از: کارد پرتقال خوری، کلنگ، مقوا، پیچ گوشتی چهار سو و تیغ موکت بری.
وجه مشترک کلیه این فرقه ها، یکی در قبول داشتن داستان دو شقه شدن سپوخا مزدا بوده و دیگری مبادرت و اشتیاق ورزیدن به سپوزیدن است.


Steve : همانطور که قبلا گفتیم، سگ نر پیر کر خری است که بالغ بر دویست میلیارد سال عمر دارد. Steve کور هم هست. توانایی راه رفتن ندارد و باید او را به دیوار تکیه داد. بیضه های او در هر 66 هزارسال یکبار، یک عدد اسپرم فلج تولید می کنند، که به لعنت خدا هم نمی ارزد.
اقامتگاه
Steve در رشته کوههای جیم چیم حیم خیم، و در نوک قله ی پستانکوه است. اقامتگاه او اتاقیست در ابعاد یک توالت بین راهی، و بدون درب و پنجره. هر 66 هزارسال یکبار، قادری ماده ی برگزیده ی قرن، بیل به دست، برای جفتگیری به بالای کوه می آید، با بیل اقامتگاهش را روی سرش خراب می کند، جفت میگیرد، دوباره برایش یک اتاق جدید می سازد و سپس به خانه اش باز می گردد. این یکی از سنت های مقدس اسپوخاییان است.
Steve در هر 66 هزار سال، یک متر مکعب اکسیژن مصرف می کند (حروم می کند) که در محفظه ی او بیشتر از این مقدار موجود است و تا زمانی که رسم مقدس اسپوخاییان پابرجا باشد، او هرگز خفه نمی شود. همچنین غذای او قارچها و کپک هاییست که روی بدنش رشد می کنند و او از طریق پوست آنها را جذب می کند.
قدرت درک Steve از محیط اطرافش، به حدی ناچیز است که دیگران ترجیح داده اند که اگر او همان یک ذره را هم درک نکند، سنگین تر است. برای همین او را ایزوله کردند که حداقل کسی نیاید او را بخورد. Steve به هیچ وجه از اینکه تمام عمرش را در آنجا می گذراند، ناراحت نیست.
توله سپختار هایی که از
Steve و یک قادری ماده به دنیا می آیند، بسیار مقدس بوده و توسط یک قادری نر به فرزند خواندگی قبول می شوند. زیرا Steve توانایی پدر بودن را ندارد. Steve توانایی "هیچ" کاری را ندارد.





Steve در گوشه ای از پناهگاه خود به دیوار تکیه داده شده است

(برای نمایش با وضوح بالاتر روی تصویر کیلید نمایید)

To be cuntinued…

مرد سرخ پوست آمد

یارو رئیس قبیله ی آدم خوارا داره با آمریکاییه حرف میزنه

Dahar angry. Dahar needs injection. Dahar no like murdur.

خب یکی نیست بگه آخه لا مصب! تو که دیکشنری متحرکی نمی تونی یک فعل وسط جملت بیاری؟
یا اصلا نمی تونی به جای اسم خودت بگی I ؟

ِ

افسانه ی گامغزان - فصل ششم

محتویات این پست: 48% چربی، ویتامین گ و اسید چیزیدریک
در ضمن هیچ کدام از شخصیتهای این داستان ربطی به چیزی یا کسی ندارد.
بلکه سس شعری محض است که از ذهن یک گوسفند بیمار می تراود.

فصل ششتم

مقدمه

قادر نادری که اکوسیستم خانواده ی قادری ها بود که هیچی.
صابر نادری
همانطور که از نامش پیداست اکوسیستم رشد و پرورش خانواده ی صابری هاست.
نادر نادری نیز اکوسیستم رشد و پرورش نادری هاست، یعنی خودشان، یعنی کمبوج. پس نادر نادری همان کمبوج است.

خانواده ی صابری ها (ادامه):

صابر صابری لاشخور مبدا است. او null است و با اولین آمیزش مقداردهی می گردد.
نادر صابری
لاشخور مقصد است. مثل نصف النهار مقصد. او
read-only بوده و حتی برینی هم توش باز هم همان گهی بود که می ماند که هست.

پرواز باشکوه لاشخور آبی در آسمان



جفتگیری صابری ها با سپختاران. در مجموع این رابطه تابع قوانین زیر است:
صابری نرده هم نر ست و هم ماده. یک جور دوجنسی است و تمام ابزار و آلات موردنیاز برای جفتگیری را دارد.
صابری تهی فاقد آلت تناسلی مورد نیاز برای انطباق با سپختار است و به همین علت به سپختار خون می دهد.
سپختار محدب، مشبک و مقرنس نیز در این رابطه، هر سه معادل دو جنسی اند. که محدب مذکرتر است، مقرنس مونث تر، و مشبک هر دو!

جایگشتهای مختلف یک سپختار با یک لاشخور در این جدول آمده است.

صابری تهی

صابری نر

صابری ماده

صابری نرده

سپختار مذکر

صابری تهی به سپختار مذکر خون میدهد.
فرزند: سپختار بالدار.

gay.
فرزندی تولید نمی کند.

صابر نادری.

صابری نرده از تمام همنوعان خودش خون میگیرد،پس تمایل زیادی به جفتگیری با یک سپختار، آن هم مذکر، ندارد. مگر اینکه gay باشند.
فرزند: لاشخور منگل.

سپختار محدب

برس کف توالت.

زیرگلدونی.

چراغ مطالعه.

کابل آئودیوی دو سر گهی.

سپختار مشبک

سپختار مشبک با تمامی سپختاران می تواند جفتگیری کند پس تمایل زیادی به این کار ندارد.
فرزند: سپختار منگل.

اگر صابری ترتیب سپختار را بدهد، فرزند: صابر صابری
و اگر سپختار خون بدهد، فرزند:
نادر صابری

اگر سپختار ترتیب صابری را بدهد، فرزند: نادر نادری
و اگر صابری خون بدهد، فرزند:
صابر نادری

ایده آل ترین حالت. می توانند به همه ی حالات با هم تا کنند.
سپختار خون می دهد: نادر صابری.
صابری خون می دهد: صابر نادری.
سپختار ترتیب صابری را می دهد: نادر نادری.
صابری ترتیب سپختار را می دهد: صابر صابری.
همچنین می توانند
gay و lesbian هم باشند.

سپختار مقرنس

کتلت پنجول کن.

گاز پاک کن.

بادمجون خلال کن.

هوشنگ صاف کن.

سپختار مونث

این حالت امکان پذیر نمی باشد.

نادر صابری.

lesbian.
فرزندی تولید نمی کند.

سپختار هم می تواند خون بدهد و هم به صورت عادی تولیدمثل انجام دهد هم برای تفریح و سرگرمی lesbian باشند.
فرزند: لاشخور بدون بال.

آن دسته از ترکیبهای موجودات کمبوج که به اشیایی بی اندازه بی خاصیت منتهی می شوند، کاملا طبیعی می باشد. همان طور که قاطر موجودیست "کمی" بی خاصیت تر از خر، برس کف توالت نیز موجودیست "کمی" بی خاصیت تر از سپختار.

تولیدمثل صابری ها با سایر موجودات، را بعدا خواهیم گفت.

عمو زنجیر باف: یک کاو پیر بچه باز و غیر متمدن است که قلمرو او در پشت کوه غین است. اجداد او که در کویت زندگی می کردند، همگی زنجیر می بافتند و پشت کوه غین می انداختند و حدود سه هزار سال پیش، او از زنجیرهایی که آنجا ریخته شده بود، برای خود کاخی ساخت و در آنجا اقامت گزید و به بافتن زنجیر مشغول شد.
یک روز کوساله ای (بچه کاو) سفید و زیبا رو، به آنجا آمد تا زنجیری را که بافته بود، بیاندازد. عمو زنجیر باف با دیدن او چنان مجذوب زیباییش شد که دامنش از دست برفت و او را به زنجیر کشید و به انگولک کردن او مشغول شد. او راز زندگی را در بچه بازی یافت و پس از آن تمام کوساله هایی که به آنجا می آمدند را گرفت و به بند کشید. بعد از مدتی کاوهای دیگر برای آزاد کردن بچه هایشان، دست به شورش زدند و به سرکردگی کاوه آهنخور (مخترع درفش کاویانی) شبانه به کاخ او حمله کردند. عمو زنجیر باف که زندگی خود را در خطر می دید، روح خودش را به تاریکی فروخت و به کمک پربوجیه، لشکر کاوهای شورشی را از دم تیغ گذراند، سپس به کویت حمله کرد و تمام اهالی آنجا را کشت و کویت را با خاک یکسان کرد. پس از آن به همراه پربوجیه به سمت کلبه ی جابر قادری حرکت کرد تا آخرین بازمانده های کاوهای کمبوج، یعنی کاوه و کیوان را نیز از بین ببرد، ولی سپیده دم فرا رسید و ناچار شد به کاخ خود بازگردد.
او درفش کاویانی را تا دسته در کون خود فرو کرد و با این کار عمر جاویدان پیدا کرد.


عمو زنجیر باف


نیمه شب گهشنبه

هنگامی که لاشخور آبی، جابر قادری و سپخدر که hibernate بود به بالای کوه غین رسیدند، منظره ی دهشتناکی را دیدند. در آن سوی کوه، در میان مزارع کله کیوی و کاخ عمو زنجیر باف، هزاران کاو را دیدند که همگی به زنجیر بسته شده بودند. بعضی از آنها داشتند مزارع کله کیوی را با زنجیر شخم میزدند، بعضی داشتند کله کیوی می چیدند و سبد سبد به کاخ می بردند، و عده ای از کاو های ماده در حال بافتن زنجیر بودند. در باغ کیریفوروت نیز، عمو زنجیرباف داشت تعدادی کوساله را انگولک می کرد.

لاشخور آبی: زنجیرکشو ببین عجب انپراطوری ای راه انداخته!
جابر قادری: فکر نمی کردم این "زنجین ده" هنوز زنده باشه.
لاشخور آبی: زن که میگن نداشته ولی خیلی مادر زنجیره.
جابر قادری: چیکارش کنیم؟ سپخدرو روشن کنیم بزنه جیر خارشو در بیاره؟
لاشخور آبی: تا پربوجیه باشه نمیشه رفت نزدیکش، میزنه جیرمون میده.
جابر قادری: پس باید بشینیم تا صبح، کله کیوی پوس کنیم؟
لاشخور آبی: کسخل! همه ی خاصیتش توی پوستشه!
جابر قادری: پس باید بشینیم تا صبح، کله کیوی پوس نکنیم؟
لاشخور آبی: لابد میخای بری باهاشون عمو زنجیر باف بازی کنی؟
جابر قادری: کونمو جا گذاشتیم. یارو نمی تونه کاری کنه.
لاشخور آبی: دهنتو که جا نذاشتیم؟
جابر قادری: [سکوت پر معنا].

لاشخور آبی پربوجیه را نگاه کرد و با خود گفت که انگار نشادر در کونش مالیده اند که آنطور خوشحال و خندان در آسمان می درخشد و تاریکی اش را همه جا می ریزد. سپس به آرامی پشت تخته سنگی فرود آمد و همانجا منتظر شدند تا پربوجیه گورش را گم کند.

To be cuntinued…

انسان شناسی نوین - 3

انسانهایی که پسورد ایمیل خود را بیش از 14 کاراکتر میگذارند، تنها دچار مازوخیسم هستند؛ درحالیکه افرادی که پسورد لپ تاپشان را بیش از 1 کاراکتر میگذارند، تواما ً مبتلا به سادیسم و مازوخیسم میباشند.

تبصره ی 1: حد بالای حکم دوم برای پی سی 0 کاراکتر است.
تبصره ی 2: اشخاصی که پسوردشان را عینا در قسمت hint وارد میکنند، بیش از اینکه سادیست باشند مازوخیست هستند. مثلا مجید.

شش بـِـیتی منتظم

خورشید نشی بشاشی رو ابرا
قورباغه نشی بری ته مرداب
کمبوزه نشی بری قاطی مرغا
مهتابی نشی بری روی سقفا
آفتابه نشی بری پیش ان ها
گوساله نشی برینی تو بغداد

انسان شناسی نوین - 2


آمارگیریها نشان میدهند که اشخاصی که در خانه شان در هنگام تنهایی، وقتی به توالت میروند، درب توالت را قفل میکنند، دچار پارانویا، آگرافوبیا و یا هالوسینیشن میباشند
توضیح
پارانویا: مثلا کسی زیر یخچال یا توی سماور قایم شده و منتظر است که طرف برود خلا
آگروفوبیا: ترس از سو استفاده جنسی

انسان شناسی نوین - 1

کسانی که همیشه بجای i از e استفاده میکنند،
(مثل Salam khoobe? Nemeyay envara bebenemet?)
و بجای ق، ژ، غ و ج از g استفاده میکنند، (مثل Taxi terageh یعنی تاکسی تیراژه)
قابلیت learn کردن نداشته و عموما از بهره هوشی ای بین 25 تا 50 برخوردارند.

افسانه ی گامغزان - فصل پنجم - ادامه

این پست مقداری مطلب قبیح در بر دارد. ورود نامحرم مکروه است و نه حرام.
اگر فصلهای قبلی رو نخوندین اول اونا رو بخونین.

هنوز فصل پنجم

هنوز مقدمه

ادامه ی خانواده صابری ها (لاشخورها):

رنگهای لاشخور علاوه بر بازگو کردن اصالت آنها، بیانگر شخصیت آنها نیز می باشند. مثل ارائه ی بلیط اتوبوس.
رنگ آبی: منطق.
رنگ قرمز: هوس.
رنگ سبز: احساسات.
آلفا: شماره کفش.
از ترکیب این ها می توان به موارد زیادی رسید که برخی از آنها در نمودار زیر آمده است. لاشخورها هر چه اصیل تر باشند سرشت پاک تری دارند. و آنهایی که رنگشان به سیاه میل میکند، از اصل خود فاصله گرفته اند و بسوی تباهی و منجلاب فساد و از این جور گند و گه کاریها کشیده می شوند.


نمودار ویژگی های شخصیتی خانواده صابری ها

تولید مثل لاشخورها با سپختاران در فصل بعد خواهد آمد.

پربوجیه (por-tbudjuous): نیمه ی خالی کمبوجیه است حتی برعکس، کمبوجیه نیمه خالی پربوجیه است. این مقوله، مقوله ی سنگینی است و مفهومی پیچیده دارد زیرا فقط مختص کمبوج است و در دنیای ما نمودی ندارد. شبیه ترین مبحث به آن (که در دنیای ما معنا دارد)، مبحث جبر و اختیار است و حتما دیده اید که چه مبحث بگائیه...

پربوجیه و کمبوجیه مثل دو نیمه ی سیبی هستند که یک نیمه ی آن زرد است و نیمه ی دیگر آن آبی! و در عین حال مال یک سیب هستند که آمنی بوجیه (omni-tbudjuous)نام دارد. آمنی بوجیه (به معنای همه ی بوجیه)، موجودیست هم شبیه به کمبوجیه و هم پربوجیه. گرچه این دو موجود، هیچ شباهتی به هم ندارند و سراسر تضاد و تناقض هستند. ولی تحت الزامات آمنی بوجیه رفتار می کنند. اگر کمبوجیه را عدد 1 فرض کنیم آنگاه پربوجیه -1 خواهد شد حال اگر مجددا کمبوجیه را عدد 10 فرض کنیم آنگاه پربوجیه آی به توان لگاریتم منفی پی خواهد شد زیرا از اینکه حتی مطابق تابعی از نیمه ی دیگر خود رفتار کند نیز فراری است (اختیار). ولی اینطور نیست که مستقل از کمبوجیه رفتار کند و رفتارش دلبخواهی باشد (جبر) و این همان چیزیست که ما نمیفهمیم.

برای نمونه، شب و روز در کمبوج به این شکل تعریف می شود که هر موقع کمبوجیه در آسمان باشد، روز است و هر وقت نباشد شب است. نبودن کمبوجیه در آسمان معادلِ بودنِ پربوجیه در آسمان است. بنابراین هر موقع پربوجیه در آسمان باشد شب است. ممکن است تصور شود که هر موقع که کمبوجیه دلش خواست که در آسمان باشد، پربوجیه مجبور میشود که نباشد. اما اینطور نیست. زیرا در آن موقع ممکن است پربوجیه دلش نخواهد که در آسمان باشد و چون الزامات آمنی بوجیه ایجاب می کند که یک بوجیه ای باید در آسمان باشد، بنابراین همینطور هم خواهد شد. مثل این است که به شما بگویند شما مجبورید یا بیدار باشید یا بخوابید. آخرش یکی از این دو کار را میکنید. کمبوجیه و پربوجیه نیز همین طورند. مُختون گوزید؟ به هر حال امکان پذیر است. چونکه کمبوج شب و روز دارد.

گرما منتقل می شود یا سرما؟ در اتاق پرنور، کمبود تاریکی وجود دارد یا در اتاق تاریک، کمبود نور؟ در کمبوج رسم است که کمبوجیه را بعنوان مبدا در نظر بگیرند، گرچه هیچ کس نمی داند اولین بار کمبوجیه در آسمان بوده یا پربوجیه. مثل مسئله ی مرغ و تخم سگ. اگر از خود کمبوجیه بپرسید (معادل اینکه از پربوجیه نپرسید) جوابتان را نمی دهد چون خیلی تخم سگ است.
سوال: اگر از پربوجیه بپرسید چی؟
راهنمایی: هیچ وقت به یک مرغ اعتماد نکنید.

خودآزمایی: در آن شب تاریخی که صابری ها کمبوجیه را به مهمانی دعوت کردند و کمبوجیه قادر قادری را بالا آورد، آیا در همان لحظه، پربوجیه، که در آسمان بود، قادر قادری را رید؟
گزینه الف: بلی قادر قادری را رید.
گزینه خیم: خیر. جابر جابری را رید.
گزینه را: خیر. هیچ کس هیچ کسی را نرید.
گزینه از: معلوم نیست. پربوجیه در آن لحظه هر غلطی که دلش خواسته کرده.
راهنمایی: معکوس قادر قادری، جابر جابری است و عدد پی را 3 فرض کنید.

اینکه چطور کمبوجیه و پربوجیه بعنوان دو نیمه ی یک سیب به یکدیگر بچسبند تعیین می کند که امروز چه روزی است. امروز چه روزی است؟
امروز گهشنبه ی پنجم سال است. روز مرغ و مرغداری.

شب گهشنبه

کمبوجیه از آسمان بیرون رفت و شب شد. پربوجیه سرحال بود و مثل سگ می درخشید و همه جا را تاریک می کرد.

سپخدر و لاشخور آبی در کنار آتشی که جابر قادری با چوب درخت پشم درست کرده بود خوابیده بودند. جابر قادری همه را بیدار کرد. جابر قادری خودش بیدار بود چون پلک نداشت. او بجای پلک، اینسامنیا داشت. سپخدر بیدار شد و مثل جغدی که ناگهان وسط کلی چیز قابل توجه کردن ولش کرده باشی داشت شدیدا به اطرافش توجه می کرد.

لاشخور آبی گفت: "جم کُ بریم."
سپخدر که هنوز داشت مغز کوچکش اینیشیالایز میشد، برگشت و به لاشخور آبی توجه کرد.
جابر قادری گفت: "بذار خاموشش کنم." سپس به سمت آتش رفت. کشید پایین. و بر روی آتش شاشید. او از دهانش می شاشید.
این صحنه توجه سپخدر را، بیش از حد قابل تحمل توسط مغزش، جلب کرد و باعث شد که مغزش
crash کند و در حالت سیف مود بالا بیاید. حالت سیف مود سپخدر نه تنها برای دیگران اصلا سیف نیست و ممکن است جان آنها را به خطر بیندازد، بلکه برای خودش نیز بسیار خطرناک بوده و عواقب غیرقابل پیش بینی ای را به همراه دارد.

چند لحظه بعد که سپخدر در حالت سیف مود کاملا بیدار شده بود، اولین کسی را که دید جابر قادری بود. سپخدر ناگهان به سمت جابر قادری حمله ور شد و با دندان تکه ای از بدن او را کند و تف کرد. تکه ای که او کند چیزی شبیه به یک نصفه کون بود، که به شکل کج و غیر یکنواخت بریده شده باشد.

لاشخور آبی سپخدر را Hibernate کرد. جابر قادری گفت: "اِ... چرا Hibernateش کرده؟ بیدار بشه که هممونو جر می ده!"
لاشخور آبی گفت:"دیدی یه موقع لازم شد."
جابر قادری کمی به دنبال تکه ی کوچکترش گشت اما آنرا پیدا نکرد. گفت: "اه... پربوجیه دیوث! نمیشه الان زیر این تاریکی پیداش کرد."
لاشخور آبی گفت: "ولش کُ. تا کمبوجیه نیومده باید کوه غین رو رد کنیم."

لاشخور آبی سپخدر را به دندان گرفت و جابر قادری نیز بر پشت او سوار شد و لاشخور آبی بال زنان به سمت کوه قاف به پرواز درآمد.

To be continued…

Smoking Kills


اگه خونده نمیشه روش کلیک کن

آگهی

به زودی در این مکان شیرینی فروشی نمدونم چی چی... افتضاح میگردد

برنامه های همایش

خصایل نیک اخلاقی حضرت علی اسقر:

کمک به ایتام: آن حضرت همیشه پستونکش را به نوزادان یتیم می داد تا بجوند.
نیکی به پدر و مادر: آن حضرت هیچگاه پوشک خودش را خیس نمی کرد.
عدالت: موقع شیرخوردن از سینه مادرش، از هر دو پستان به مقدار مساوی می نوشید.
قناعت: زمانی که مادرش شیر نداشت به جویدن همان پستانک خودش قانع بود.
عفت و پاک دامنی: در طول حیات آن حضرت هیچکس غیر از مادرش او را کون­لخت ندیده است.
علم جویی و تفکر: کنجکاوی و عشق به دانش آن حضرت تا حدی بود که برای کسب علم، او تمام اشیای منزلشان را دهنی کرده بود.

عبادت و شکرگزاری: گفته شده است که همیشه پس از شیر خوردن آروقش را می زده و حتی بعضی مواقع می گوزیده.
تواضع و فروتنی: او هیچگاه سگ
عر نمی زده.
خلوص و بی ریایی: موقعی که آن حضرت پوشکش را خیس می کرده یا گرسنه می شده طوری گریه می کرده که هیچکس غیر از مادرش صدایش را نشنود.
دلاوری و شجاعت: شجاعت وی مثال زدنی است. او به اراده ی خودش و تنها با یک پستانک به میدان جنگ رفت و شربت شهادت را نوشید.
انفاق: او هر از گاهی که تو خودش نمی شاشید، پوشک آن روزش را به فقرا می داد و پوشک گهی روز قبل را بر تن می کرد.
حدیث: اددبودواددودوبودو

پانوشت: خداییش موندم که توی این همایش، توی شونصد کشور جهان و صد و سی میلیون شهر کشور، چه سسی میخوان تفت بدن که این بابا رو بزرگ بدارند. خجالت هم نمی کشن.