s2e4 - افسانه ی گامغزان


افسانه ی گامغزان
فصل دوم – قسمت چهارم
دِ کانفرانتِيشن
خرخوک با لباس مبدل وارد قبيله ى میخموسار شد. اينبار افکارش را نگه داشته بود تا کسى او را پيدا نکند. او از راه کانال کولر وارد قصر ميخموس ميرزا، پدر میثاغ و رئيس قبيله ى میخموسار، شد و از طريق مجراى فاضلاب راه خود را به سمت اتاق میثاغ در پيش گرفت و در نهايت از چاه خلاى میثاغ در آمد.
میثاغ در اتاقش تنها بود و داشت روى اختراع اخيرش کار مى کرد. اختراع او، دستگاهى بود که با آن ميشد save و load کرد. او قبلا ماشين زمان را ساخته بود ولى شخصى از قبيله ى چيمى به نام چلاق الدين مثلث بن چارگوش ملقب به چلمغز آن را دزديده بود و با آن به زمان گذشته سفر کرده بود و در همان جا توسط موجودات آن زمان، کشته و سپس خورده شده بود.



تابلوى نقاشى "خرخوک و رشته ى افکارش" – اثر آ ميز مش غاسم کلم پيچ



افراد قبيله ى میخموسار آيکيوى بالايى داشتند و به همين خاطر منفورترين موجودات خربوج بودند. ميخموس ميرزا، گامغزى صلح طلب بود و بخش عظيمى از بودجه ى قبيله اش را به تحقيق و مطالعه در جهت اهداف گامغزدوستانه هدر مى داد. محققان میخموسار، چندى پيش به کاربردهاى صلح آميز تکنولوژى انرژى نيسته اى دست پيدا کرده بودند. آنها چندين بمب نيسته اى ساخته بودند و آنها در ميادين میخموسار عَلَم کرده بودند براى قشنگى. زيرا قبلا، ميخموس ميرزا براى جلوگيرى از انقراض نسل قواسم (جمع مکسر قاسم) و غسم (ghosom، جمع مکسر غاسم)، به آنها تعدادى پدافند غير عامل ِ قبول فروخته بود. اما میثاغ با ايده هاى ضد فاشيستى پدرش مخالف بود و معتقد بود که ساير موجودات خربوج، لايق زندگى نيستند و به همين علت خرخوک او را برگزيده بود.
خرخوک سر تا پا آغشته به فکر از خلا بيرون آمد و میثاغ را ديد که سخت مشغول اختراع است.
او را صدا زد: "ميث. هوى."
میثاغ نشنيد.
دوباره صدا زد: "پيشت! با تو ام. ميثى. الو"
میثاغ گفت: "مقاومت وارد بر وتر، هستش نصف جريان نشتى ضبدر ضريب غلامحسين، که ميشه دو مميز فلان قدر و از اينا... چيکار؟! خب يعنى تا روشنش کنم... ممدتغذيه ش که وصله... ميگى خارش گاييده ميشه؟ بذار ببينم. اين بولبولکش داغ شد... ها... آهههااا."
خرخوک داد زد: "هششششه!"
در همين لحظه يکى از بولبولکهاى مدار میثاغ ترکيد. میثاغ از جا پريد و فرياد زد: "سـ
ُزُند!" و ناگهان چشمش افتاد به خرخوک و افکارى که مانند هاله اى از گه، او را در بر گرفته بود. در همان لحظه شيفته ى خرخوک شد.



To be bullshitted…




No comments:

Post a Comment