آلفرد خره. آلفرد یک خر است. آلفرد چهار تا پا داره. یا چهار تا دست. فرقی نداره. دست یا پا. تهش سُمه. یعنی انگشت نداره. دو تا گوش دراز داره. آلتش هم حدود نیم متر طول و چهار انگشت قطر داره. آلفرد عر عر میکنه. چون خر عر عر میکنه. او یونجه میخوره چون خر. به طور کلی خره. خر دیدی تا حالا؟ از هموناس. از همونایی که سوارشون میشن یا باهاشون زمین رو شخم میزنن یا هیچ کاریشون نمیکنن و همینجوری فقط خرن. حالا این آلفرد کی هستو نمیدونم. فقط میدونم یه آلفردی یه جایی هست که خر باشه. شایدم یه خری یه جایی باشه که اسمش آلفرد باشه. اصلا مهم نیست. به هیچ وجه. به هیچ شکل. به هیچ عنوان. به تخم هیچ خری هم نیست. به تخم منم نیست. ممکنه به تخم شمایی که تا اینجای متن رو خوندید، بوده باشه که تا اینجای متنو خوندید. ولی به تخمتون. مهم اینه که آلفرد خره. اصلا همینم مهم نیست. چون این نوشتار قراره هیچ بار معنایی ای نداشته باشه. هیچی که نه. در ایده آل ترین حالت هیچ بار معنایی ای نباید داشته باشه. مگر اینکه تعداد کلماتش بینهایت باشه. ولی گوگل اونقدا جا نداره. از این بابت میگم که در یک مینیمال ایده آل، نسبت تعداد کلمات به بار معنایی به سمت صفر میل میکنه. پس این هم نسبت تعداد کلماتش به بار معناییش داره به بینهایت میل میکنه. دارم سعی خودمو میکنم. خر الاغ فجق فجغ جفغ قجف فقج شسیبل شسیبل شسیبل کمنتا شسیبل. این طوریاس. خلاصه گفتم که بدونید که آلفرد فی حیث المجموعین خره.
و بدین ترتیب سبک ماکسیمالیسم اختراع گردید.
تشویغ