s2e7 - افسانه ی گامغزان


فصل دوم – قسمت هفتم
خیلی بعد
شب آن روز، پس از سخنرانی باشکوه لاشخور آبی، سپخدر در کاخ خود مشغول شاخ بازی با دیوار بود که لاشخور آبی از دستشویی بیرون آمد. هنگامی که چشمم به این صحنه ی رقت بار افتاد از ته دل آهی کشید و به سمت سپخدر رفت. سپخدر تا شاخکش به لاشخور آبی افتاد، پیتیکو پیتیکو به سمت لاشخور آبی دوید و خواست به او شاخ بزند. لاشخور آبی جاخالی داد و سپخدر با کله رفت توی جالباسی و هر دو خندیدند. سرگرمی هر شب آن ها در عرض این سه ماه همین بود. جابر قادری هم بر روی متکایی لم می داد و تماشا میکرد و گاهی نیز برایشان دست می زد.
آن ها سرگرمی های دیگری نیز داشتند. برای مثال صبح ها هر کدامشان زودتر بیدار می شد بر روی بقیه آب جوش میریخت. و یا اینکه ظهرها می رفتند کوهنوردی و وقتی به قله می رسیدند چند حب کریم قورت می دادند و سپس قل میخوردند تا به پایین کوه برسند و در پایان هر کدامشان بیشتر له و کبود میشد به قید قرعه جوایز نفیسی به او اهدا می شد.
سپخدر کله اش خورد به لبه ی دیوار و خیلی درد گرفت.
جابر قادری: "آههههها! این یکیو خوب اومد!"
لاشخور آبی: "خیلی خره نه؟ گنا داره!"
جابر قادری: "کاشکی من جای اون بودم! میخام واقعا بدونم چی توی اون مغز کوچیکش میگذره!"
لاشخور آبی: "هیچی! هویج هم عقلش میرسه که خودشو اینجوری به در و دیوار نکوبه!"
سپخدر: "هه هه! هه هه!"
جابر قادری: "کمبوجیه رو چیکارش کنیم؟ پربوجیه ممکنه نبینه داریم میایم ولی کمبوجیه حتما میفهمه."
لاشخور آبی: "کمبوجیه با ما. پرواز میکنیم میریم سراغش. این پربوجیه س که ممکنه در بره."
جابر قادری: "اگه کمبوجیه رو اینقد راحت میشه گرفت که چرا تا حالا کسی نرفته سراغش؟"
لاشخور آبی به سپخدر نگاه کرد که داشت با لبه ی تیز دیوار شاخ بازی میکرد، و آرام گفت: "به خاطر اینکه، اون برگزیده شده!"
جابر قادری: "اون ان منم نیس! برگزیده س؟! بجای این حرفا برو یه جای تیز تر پیدا کن واسش، یه کمی بخندیم!"
خیلی قبل
اما آبشش الدین الأربعين السداسیة بن چهل و هفت گوش ملقب به قمبل-ماهی وارد اتاق نشد. خرخوک با خودش گفت انگار تموم شدن. و هفت تیرش را در جا-هفت-تیریش گذاشت و به سمت دستگاه میثاغ رفت. دستگاهی که میثاغ ساخته بود چیزی نبود جز یک ماشین زمان ساده. اختراع او تنها روی چندگوشها صدق میکرد. چرا که فقط آنها در فواصل مساوی زمانی تکرار می شدند. ماشین زمان نیز از دو میله ی تیز تشکیل شده بود به همراه مقدار زیادی مدارات الکترونیکیکریمی که اختراع وی را خیلی قشنگ کرده بودند. طرز کار ماشین زمان به این صورت است که دو میله ی تیز را در دو طرف کله ی یک چندگوش فرو میکنند و او می میرد. یک چندگوش که در زمان حال می میرد فقط یکی از تناوبهایش به پایان رسیده اما اگر آن چندگوش در زمان حال خودش باشد برای همیشه می میرد. مثل چلاق الدين مثلث بن چارگوش که موجودات زمان گذشته، تناولش کرده بودند. به همین خاطر است که یک چندگوش قبل از پدرش می میرد. (چرا؟)
خرخوک و میثاغ به کمک هم 42 چندگوش روی زمین را با ماشین زمان مغزشان را پانچ کردند و آنها را به زمانهای مختلف سفر دادند و با اجسادشان حلیم درست کردند. چه حلیمی!

Screw you guys. I’m going home.
[Eric Cartman]

s2e6 - افسانه ی گامغزان




فصل دوم – قسمت ششم
قمبل-ماهی

ظهر روز چهل و ششم سری فوریه ی سال قمبل-ماهی بود و میثاغ با همان کاردی که خربزه پوس گرفته بود و تراز الدين مربع بن پنجگوش ملقب به گلمغز را قاش کرده بود، در برابر شياف الدين مخمس بن ششگوش ملقب به کريم (پدر گلمغز) ایستاده بود. برای مدتی هر دو به هم زل زده بودند و چیزی نگفتند. موجودات مجهول الحال غذایشان را خوردند و دور دهنشان را تمیز کردند. یکی از آنها دستش را دراز کرد و لیوان آب-شتر-خربزه-انــدماغ-بلانکایی که روی میز بود را سر کشید. طفلکی تشنه ش شده بود. و او هم مرد. بقیه گرخیدند و پر کشیدند و رفتند. کريم به جسد پسرش اشاره کرد و در حالی که سعی میکرد خودش را خونسرد نشان دهد ولی در عین حال در خشتکش ریده بود، پرسید: "استخوناشو نخوردن. چرا حیف و میل میکنن آخه؟" و همچون ابلهی که صدای قوطی کنسرو در میاورد نشست و شروع کرد به لیسیدن استخوان های باقیمانده ی پسرش.
خرخوک از پشت دیوار نظاره گر اتفاقات بود. او خوب میدانست که زنده ماندن کريم بسیار خطرناک است به همین خاطر به آرامی از پشت سر آمد و با دسته ی هفت تیرش ضربه ای به کله ی بزرگ و خالی کريم وارد کرد. کله ی کريم صدایی شبیه به کوزه داد و سپس بیهوش بر زمین افتاد.
خرخوک: "وقت زیادی نداریم. باید قبل از اینکه پدرش از راه برسه ببریمش یه جای دیگه".
میثاغ: "خب اینم بُکشیم بخوریم!"
خرخوک: "نمیشه که! خانواده ی اینا رو نمیشناسی. در هر سی و سه ممیز سه سال که روی سه، دوره ی تکرار..."
میثاغ: "روی کدوم سه؟"
خرخوک: "سه ی آخر، گامغز! ریدم به قبر بابات به تو هم میگن دانشمند؟"
میثاغ: "اگه سه ی آخر داشته باشه که دیگه دوره ی تکرار نداره!"
خرخوک: "برو اون اختراع لامصبتو وردار بیار وگرنه بگیرم همچی بزنمت که اون روی سگمو بالا بیاری!"
در همین حین هارمون الدین مسدس بن هفت گوش ملقب به پیازالله (پدر کريم) وارد اتاق شد. او یکی از سرشناس ترین موسیقی دانان عصر خود بود. اما از شانس بد او آن موقع عصر نشده بود. ظهر بود هنوز. به همین خاطر عملا اون هیچ پخی نبود. پیازالله در عصرها در زیرزمین خانه شان با سبزیجات آب پز موسیقی زنده اجرا میکرد. تخصص او در پیازنوازی بود. بدین شکل که او پیاز آب پز را نصف میکرد و از اختلاف مساحت لایه های پیاز استفاده میکرد تا نتهای مختلف را به اجرا درآورد. وی خیلی خفن بود. قطعات معروف "شلغم فراغ"، "هی کدو آی لاو یو"، "هویج یو ور هیر" و "رقص صیفی جات در گه ماژور" اثر اوست.
خلاصه. به علت اصل تکرر پریودیک بقا در کوانتوم زمان، پیازالله نیز به سرنوشت پسرش کريم دچار شد. میثاغ رفت تا اختراعش را بیاورد و خرخوک نیز فرت و فرت اعضای تخمی-پریودیک خانواده ی n-گوشها را فریب میداد و با دسته ی هفت تیرش بیهوش میکرد.
میثاغ با کلی فس و فس دستگاهش را آورد. خرخوک در حال فریب دادن غولناز الدین بنتاغون الأربعين بن چهل و شش گوش ملقب به زئوپلنگتون (پدر سرخس الدین الرباعی الأربعين بن چهل و پنج گوش ملقب به فیتوفرانکتال) بود. میثاغ دستگاهش را عَلَم کرد و سه شاخه اش را به پریز تلفن وصل نمود. خرخوک با دسته ی هفت تیرش زئوپلنگتون را نیز از پای در آورد و رفت پشت در قایم شد تا آبشش الدین الأربعين السداسیة بن چهل و هفت گوش ملقب به قمبل-ماهی را از پای درآورد.


To be continued or not to be continued. That’s the question. But either ways it will be pure nonsense!