فرفری دستشویی

هویجی را دیدم که دوست داشت لای درآسانسور گیر کند. یک روز که برای خرید حشمت به بازار می رفت پایش لغزید و مغزش روی آسفالت پهن شد و ُمرد و از آن به بعد با خودش عهد کرد که در دفترچه خاطراتش آسفالت را با "ص" بنویسد. پس از اینکه نیم کیلو حشمت خرید آنها را به خانه برد. خوزه که در کیوی خوابیده بود تا نرم شود مقداری از حشمت ها را چشید و دریافت که ماهی را هر وقت از آب بگیری میمیره. در طی چند روزی که خوزه در کیوی خوابانده شده بود هویج چهار بار مورد سوءقصد قرارگرفت که از سه بار آنها گریخت و در مجموع هفده بار له شد ولی کسی حاظر نشد او را با کیک عصرانه بخورد. فردای آن روز سبدی خرید تا با کمک آن کتلتهایی که از درخت کتلت به زمین می افتند را برای دوست قدیمی اش کاکرو ببرد. کاکرو از آن روزی که برای سومین بار وضع حمل کرد و سه قلو زایید به جز آب و کتلت و برگ درخت کیوی چیزی نخورده بود. سالها پیش هنگامی که خوزه در حیاط خانه شان مشغول کاشتن هویج بود از آینده نوه خود خبر نداشت. پس از اینکه صاحب یک فرزند شد او را با یک سطل ماست عوض کرد تا با آن خیابان را آسفالت کند. کاکرو با یک سمبه قصد داشت درخت کیوی را قطع کند نه به خاطر وحشتی که از مردگانی که هر شب در زیر درخت کیوی دو عدد یازده رقمی را در هم ضرب میکنند و هر بار نتیجه به پترس بخش پذیر است بلکه به خاطر اینکه او معتقد بود مشتقات کیوی مثل تخم مرغی می مانند که آنها را پارکت کرده باشی و خاصیت گنبدی آنها تحت شعار مرکز زرده ی آنها قرار می گیرد و زرده کیوی سرطان زاست و کاکرو عمیقا به اینکه کیوی ها موجب سرافکندگی خانواده آنهاست اعتقاد داشت. به همین دلیل ده روز و ده شب به بریدن درخت کیوی ادامه داد تا اینکه سالها بعد کاکرو اولین کتلت خود را به دنیا آورد او برخلاف سایر نوه های خوزه که عادت داشتند هر سال ساعت خود را دوازده ساعت عقب بکشند هیچ سررشته ای در پوست کندن هویج نداشت و بجای آن بند کفشش را با ناخن گیر میگرفت و اضافه های آن را آب پز میکرد و با آن خیابان را آسفالت می کرد